رنگ و وارنگه اینجا

ناخنک بزن. وبلاگم خوشمزه است

رنگ و وارنگه اینجا

ناخنک بزن. وبلاگم خوشمزه است

غزل

صبا! به لطف بگو آن غزال رعنا راشکرفروش که عمرش دراز باد چراغرور حسنت اجازت مگر نداد ای گلبه خلق و لطف توان کرد صید اهل نظرندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیستچو با حبیب نشینی و باده پیماییکه سر به کوه و بیابان تو داده​ای ما راتفقدی نکند طوطی شکرخا راکه پرسشی نکنی عندلیب شیدا رابه بند و دام نگیرند مرغ دانا راسهی قدان سیه چشم ماه سیما رابه یاد دار محبان بادپیما را

استغفرالله ربی و اتوب علیه

 به قدری عصبی هستم که نمیدونم چی بگم. لعنت به شرفشون. الهی به تک تک آیه های قرآن عظیم بزرگترین عذاب تاریخ به سراغشون بیاد. 

امروز، روز عزای ماست. لعنت به ذات اونایی که امروز رو عزا کردن. احساس حقارت میکنم که نمیتونم هیچ کاری در مقابل این فاجعه انجام بدم. دارم میلرزم.

درباره ی زهره

زهره هستم متولد 26 دی ماه سال 1369 از شهر زیبای بندر انزلی

1.      کوچیک که بودم دوست داشتم خلبان بشم(نخندینا!!)ولی نمیدونم چی شد که دارم مهندس صنایع میشم.چند روز دیگه باید برم واسه ثبت نام دانشگاه.2ساعت با شهر خودم فاصله داره.ولی خیلی جای قشنگیه...

2.      دیپلم ریاضی دارم..3.      تو ورزش بدمینتون رو خیلی دوست دارم.5 سال هم رزمی(کاراته) کار میکردم.. یه کم زیادی احساساتی هستم. خیلی زود عصبانی میشم و خیلی زود اروم میشم.

5.      در ضمن دوستان زیاد و فوق العاده خوبی دارم.6.      از موسیقی های ملایم و نه غمگین خوشم میاد.بهم ارامش میده-خواننده ی خاصی مدنظرم نیست فقط کافیه ترانه هایی که میخونن معنا و مفهوم داشته باشی-7.      دیدن فیلمهای افسانه ای رو خیلی دوست دارم.یه مدت هم تب هری پاتر گرفته بودم- از خوندن کتابهای قانون جذب لذت زیادی میبرم. بزرگترین تفریحم تو زندگی در کنار دوستان بودنه. خرید کردن هم واسم یجور تفریحه. بودن در کنار خونواده خیلی بهم انرژی میده...

خودمونیما!!!خیلی بیوگرافی کاملی شدا...

درباره الناز

سلام. با اجازتون این پست برای معرفی خودمه به درخواست دوستان. از اونجایی که بلاگ اسکای امکان درج پروفایل نداره اینجوری کلک زدیم... 

مشخصات: الناز هستم. بچه ها الی صدام میکنن. از گیلانم. شهر ساحلی بندر انزلی. به نقل از شناسنامه متولد ۱۳۶۹/۱۱/۱۲. 

تحصیلات: دیپلم ریاضی فیزیک دارمو اگه خدا بخواد از مهر ماه دانشجوی رشته ی مهندسی معماری دانشگاه شمال آمل میشم. 

شغل: بیکار . الاف. میچرخیم.

علایق: مسلما به وب نویسی علاقه دارم. علاوه بر اون آشپزی رو هم خیلی دوست دارم. 

نقاشی از کاراییه که بهم آرامش میده و از ورزش ها شنا رو دوست دارم. زیاد اهل فیلم و سریال نیستم و همه مدله نگاه میکنم. واسه سرگرمی. از بازیگر ها که کس خاصی رو علاقه ندارم(گرچه هنرمندی چارلی چاپلین غیر قابل انکاره)اما خیلی انیمیشن دوست دارم. و از سبک های موسیقی پاپ رو میپسندم.  از خواننده ها فعلا کسی نتونسته جای گوگوش، قمیشی، ابی، عارف، انریکو، شکیرا، تارکان و ریکی مارتین رو پیشم بگیره. ولی آهنگم همه مدله گوش میدم. 

 

دیگه... همین دیگه.

گزیده ای از صحبت های البرت انیشتین و پروفسور حسابی:

ــ استاد من افتخار میکنم که شاگرد شما هستم٬اخرین شاگردی که در قید حیات است  

ــ نه اشتبته میکنی٬من باید به تو افتخار کنم. 

ــ چرا؟؟؟؟ 

ــ زمانی که تو در کشورت بوعلی سینا را داشتی٬مردم من یک زندگی کاملا بدوی داشتند. 

 

 

چی بودیم چی شدیم...

عید فطر

سلامی به گرمیه دلهای مهربون شما. ممنون از این همه لطفتون. اومدم بگم: 

عید همه مبارک. از طرف خودم و زهره جونم به همه تبریک میگم و امیدوارم ما رو از دعای خیرتون بی نصیب نذارین.

مواظب باش شکلاتی نشی

وااااااااای شکلات...... 

دیشب بعد از ریختن چای قایمکی یه شکلات برداشتم و گذاشتم کنار لیوان چای تا چای سرد شه بعد با شکلات بخورمش.... 

که یهو به خودم اومدم دیدم شکلاتم از داغی چای اب شده.عصبانی شدم٬اول به چای چپ چپ نگاه کردم٬دنبال مقصر میگشتم.... 

اما بعدش نگام مهربون شد٬چون این حادثه درس بزرگی بهم داد.!! 

حتما با خودتون میگید مگه میشه از اب شدن شکلات هم در گرفت مگه؟!! 

ولی من به شما میگم که میشه...  

اینکه وقتی همنشین و یا هم کلام کسی میشم حواسم به این باشه که ادم ها به طرق مختلف رو هم تاثیر میگذارندپس حواسم باشه که چه احساسی رو٬چه فکری روبه طرف مقابلم انتقال میدم.احساس ارامش و گرمی یا سردی و ناامیدی. 

من باید مراقب تاثیر خودم روی دیگرون باشم... 

می دونم که اگه گرمای لیوان چای شکلات رو اب کنه خودش هم شکلاتی میشه...

غریب شدیم رفت...

سلام. هم خوشحالم، هم ناراحت. 

نمیدونم دقیقا چه مرگمه. قبولیدم. ولی دارم ۸،۹ ساعتی از شهر و خونه و خونواده و دوستام دور میشم. سخته نه؟ ۱دختر تنها بره توی ۱شهری که تا حالا حتی ۱بارم نرفته ببینه چه شکلیه. وقتی دلم تنگ میشه هیچکسی نیست که دلداریم بده. تنهام. میترسم. 

اما خدا رو شکر که به خواستم رسیدم. بالاخره معمار میشم. همون رشته ای که دوست داشتم. 

فقط همین هدفمه که بهم جرات میده. زهره میدونه من چقدر به خونوادم وابسته ام. اما دیگه همونطوری که قبلا گفتم باید واسه رسیدن به هدف و آرزو جنگید. 

شایدم این فرصت خوبی باشه تا آب دیده بشم و اینقدر به مادر و پدرم وابسته نباشم. 

تا حالا چند تا از دوستان ازم بیوگرافی خواستن. انشاالله با زهره جون ۲تایی ۱ قسمت مینویسیم و خودمون رو معرفی میکنیم. بزودی. 

زهره جونمم قبول شد. خوش به حالش که نزدیک قبول شد. خیلی واسش خوشحالم و بهش از همینجا تبریک میگم. 

ایشاالله موفق باشی زهره جان.

یادتونه؟

معجزات کوچولوی خداوند در دنیای سیاه و سفید - www.pix4pix.net
 یادتونه تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن آب بخوریم 

یادتونه شبا بیشتر از ساعت 12 تلویزیون برنامه نداشت سر ساعت 12 سرود ملی  پخش می کرد و قطع می شد.... سر زد از افق...مهر خاوران

یادتونه هرکی بهمون فحش میداد کف دستمونو نشونش میدادیم میگفتیم آیینه آیینه

یادتونه ساعت 9.30 هر شب با این لالایی از رادیو میخوابیدیم
گنجیشک لالا مهتاب لالا شب بر همه خوش تا صبح فردا...لالالالایی لالا..لالایی لالالالایی لالا ..لالایی..گل زود خوابید مثل همیشه قورباغه ساکت خوابیده بیشه...جنگل لالا برکه لالا شب بر همه خوش تا صبح فردا

یادتونه  وقتی یه کلمه رو با هم می گفتیم موهای همو می کشیدیم تا شوهرمون خوشگل تر شه

یادتونه زمستون اون وقتا تمام عشقمون این بود که اخبار بگه مدرسه ها به خاطر برف تعطیله

یادتونه پشت پفک اشی مشی نوشته بود: گنجشگکه اشی مشی .... میفتی تو اب خیس میشی ....کی میپزه اشپز باشی ..... کی میخوره حاکـــــــــــم باشــــــــی 
 


یادتونه مدیر مدرسه از مادرامون کادو می گرفت سر صف می داد به ما.بعد می گفت: همه تو صفاشون. از جلو نظام. برید سر کلاساتون

یادتونه  آلوچه و تمره هندی ، چیپسایی که توش سس کچاب میریختیم, بستنی، آلاسکا, همشون هم غیر بهداشتی

یادتونه تقلید کار میمونه...میمون جزو حیوونه

یادتونه خط کشهائی که محکم می زدیم رو مچ دستمون دستبند می شد


یادتونه کارت صد آفرین می‌دادن خر کیف می‌شدیم، هزار آفرین که می‌دادن خوده خر
می‌شدیم

یادتونه وقتی بچه بودیم گلبرگ گلها رو روی ناخنمون می چسبوندیم بعد می گفتیم لاک زدیم

یادتونه پسرا شیلنگن همش دارن میلنگن...دخترا موشن مثه خرگوشن

یادتونه تبلیغ بستنی میهن رو که میگفت مامان جون بستنیش خوشمزه تره

یادتونه توگردنی پستونک پلاستیکی مد شده بود مینداختیم گردنمون

یادتونه بازی لی لی، پی پی پینوکیو پدر ژپتو، گُ گُ گُربه نره روباه مکار 

یادتونه هر وقت آقای نجار می رفت بیرون ووروجک خراب کاری می کرد

یادتونه... سیاهی کیستی ؟منم پار30 کولا

یادتونه دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده سواد داری؟

یادتونه  آهای، آهای، اهاااااای ، ننه،من گشنمه

یادتونه ماه رمضون که میشد اگه کسی می گفت من روزم بهش میگفتیم: زبونتو در بیار ببینم راست میگی یا نه

....و خیلی‌ چیزای دیگه هست که یادتونه اما ازش خیلی وقته یاد نمی کنین...  
 
 

معجزات کوچولوی خداوند در دنیای سیاه و سفید - www.pix4pix.net

جزیره

 

 
 
تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، او با بیقراری به درگاه خداوند دعا می‌کرد تا او را نجات بخشد، او ساعتها به اقیانوس چشم می‌دوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی‌آمد.
در آخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از کلک بسازد تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود، بدترین چیز ممکن رخ داده بود، او عصبانی و اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟»
صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک می‌شد از خواب برخاست، آن می‌آمد تا او را نجات دهد.
مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم!»

آسان می‌توان دلسرد شد هنگامی که بنظر می‌رسد کارها به خوبی پیش نمی‌روند، اما نباید امیدمان را از دست دهیم زیرا خدا در کار زندگی ماست، حتی در میان درد و رنج.
دفعه آینده که کلبه شما در حال سوختن است به یاد آورید که آن شاید علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند.

برای تمام چیزهای منفی که ما بخود می‌گوییم، خداوند پاسخ مثبتی دارد،
تو گفتی «آن غیر ممکن است»، خداوند پاسخ داد «همه چیز ممکن است»،
تو گفتی «هیچ کس واقعاً مرا دوست ندارد»، خداوند پاسخ داد «من تو را دوست دارم»،
تو گفتی «من بسیار خسته هستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو آرامش خواهم داد»،
تو گفتی «من توان ادامه دادن ندارم»، خداوند پاسخ داد «رحمت من کافی است»،
تو گفتی «من نمی‌توان مشکلات را حل کنم»، خداوند پاسخ داد «من گامهای تو را هدایت خواهم کرد»،
تو گفتی «من نمی‌توانم آن را انجام دهم»، خداوند پاسخ داد «تو هر کاری را با من می‌توانی به انجام برسانی»،
تو گفتی «آن ارزشش را ندارد»، خداوند پاسخ داد «آن ارزش پیدا خواهد کرد»،
تو گفتی «من نمی‌توانم خود را ببخشم»، خداوند پاسخ داد «من تو را ‌بخشیده ام»،
تو گفتی «من می‌ترسم»، خداوند پاسخ داد «من روحی ترسو به تو نداده ام»،
تو گفتی «من همیشه نگران و ناامیدم»، خداوند پاسخ داد «تمام نگرانی هایت را به دوش من بگذار»،
تو گفتی «من به اندازه کافی ایمان ندارم»، خداوند پاسخ داد «من به همه به یک اندازه ایمان داده ام»،
تو گفتی «من به اندازه کافی باهوش نیستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو عقل داده ام»،
تو گفتی «من احساس تنهایی می‌کنم»، خداوند پاسخ داد «من هرگز تو را ترک نخواهم کرد»،