رنگ و وارنگه اینجا

ناخنک بزن. وبلاگم خوشمزه است

رنگ و وارنگه اینجا

ناخنک بزن. وبلاگم خوشمزه است

خودتون بخونید...!

گاو ما ما مى کرد

گوسفند بع بع مى کرد

سگ واق واق مى کرد

و همه با هم فریاد مى زدند حسنک کجایى

شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود.حسنک مدت هاى زیادى است که به خانه نمی آید. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تى شرت هاى تنگ به تن می کند.او هر روز صبح به جاى غذا دادن به حیوانات جلوى آینه به موهاى خود ژل    مى زند.

موهاى حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهاى خود گلت مى زند.

دیروز که حسنک با کبرى چت مى کرد. کبرى گفت تصمیم بزرگى گرفته است. کبرى تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون

ادامه مطلب ...

سی ثانیه پای صحبت برایان دایسون

فرض کنید زندگی همچون یک بازی است.

قاعده این بازی چنین است که بایستی پنج توپ را در آن واحد در هوا نگهدارید و مانع افتادنشان بر زمین شوید.

جنس یکی از آن توپها از لاستیک بوده و باقی آنها  شیشه ای هستند .

پر واضح است که در صورت افتادن توپ پلاستیکی بر روی زمین، دوباره نوسان کرده و بالا خواهد آمد، اما آن چهار توپ دیگر به محض برخورد ، کاملا شکسته و خرد میشوند.

او در ادامه میگوید : آن چهار توپ شیشه ای عبارتند از خانواده، سلامتی، دوستان و روح  خودتان   و توپ لاستیکی همان کارتان است.

کار را بر هیچ یک از عوامل فوق ترجیح ندهید ، چون همیشه کاری برای کاسبی وجود دارد

ولی دوستی که از دست رفت دیگر بر نمیگردد، خانواده ای که از هم پاشید دیگر جمع نمیشود،‌ سلامتی از دست رفته باز نمیگردد و روح آزرده دیگر آرامشی ندارد .

دانستن یا ندانستن...!

انکس که بداند و بداند که بداند                            اسب شرف از گنبد گردون بجهاند  

انکس که نداند و بداند که نداند                            لنگان خرک خویش به مقصد برساند 

انکس که بداند و نداند که بداند                            بیدار کندیش که در خواب نماند  

انکس که نداند و نداند که نداند                            در جهل مرکب ابد الدهر بماند 

 

 

 

شاید این چهار بیتی رو خیلی دیده یا شنیده باشید. ولی من به خاطر مضمون فوق العاده زیباش حیفم اومد که تو وبلاگم نذارمش...

حس آغوش گرم خدا

خواب دیدم در ساحل با خدا قدم می زنم

در پهنه آسمان صحنه هایی از زندگی ام برق زد

در هر صحنه دو جفت ردپا روی شن دیدم

یکی متعلق به من و دیگری متعلق به خدا

وقتی آخرین صحنه در مقابلم برق زد

به پشت سر و به جای پاها روی شن نگاه کردم

متوجه شدم چندین بار در طول زندگیم

فقط یک جفت ردپا روی شن بوده

همچنین متوجه شدم

در سخت ترین و غم انگیزترین دوران زندگی ام بوده

واقعا این برای من ناراحت کننده بود

در بارش با خدا صحبت کردم

من به خدا گفتم:

          تو گفتی اگر به دنبال تو بیایم در تمامی راهها با من خواهی بود ولی دیدم در سخت ترین دوران زندگیم یک جای پا وجود داشته نمی فهمم چرااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ زمانی که خیلی به تو احتیاج داشتم تنهام گذاشتی؟

خدا بهم جواب داد:

          بنده ی بسیار عزیزم من در کنارت هستم و هرگز تنهات نخواهم گذاشت! اگر در یک آزمون سخت یک جای پا دیدی زمانی بود که:

                                    " تو را در آغوشم حمل می کردم"

خدا...

یک شبی مجنون نمازش را شکست/بی وضو در کوچه ی لیلا نشست* عشق ان شب مست مستش کرده بود/فارغ از جام الستش کرده بود* گفت یا رب از چه خوارم کرده ای/بر صلیب عشق دارم کرده ای* خسته ام زین عشق،دلخونم نکن/من که مجنونم تو مجنونم نکن* مرد این بازیچه دیگر نیستم/این تو و لیلای تو،من نیستم* گفت:ای دیوانه لیلایت منم/در رگت پنهان و پیدایت منم* سالها با جور لیلا ساختی/من کنارت بودم و نشناختی!*

از صافی بگذران...

شخصی نزد همسایه اش رفت و گفت:گوش کن!میخوام چیزی برات تعریف کنم...دوستی به تازگی در مورد تو میگفت... 

همسایه حرف او را قطع کرد و گفت:قبل از اینکه تعریف کنی ٬بگو ایا حرفت را از میان سه صافی گذرانده ای یا نه؟اول از صافی واقعیت.ایا مطمئنی چیزی که تعریف میکنی واقعیت دارد؟ 

ـ نه من فقط ان را شنیده ام.شخصی ان را برایم تعریف کرده. 

سری تکان داد و گفت:پس حتما ان را از میان صافی دوم یعنی خوشحالی گذرانده ای.مسلما چیزی که میخواهی تعریف کنی٬حتی اگر واقعیت نداشته باشد٬باعث خوشحالی من میشود. 

ـ دوست عزیز فکر نکنم تو را خوشحال کند.ـ بسیار خوب٬پس اگر مرا خوشحال نمیکند٬حتما از صافی سوم٬یعنی فایده٬رد شده است.ایا چیزی که میخواهی تعریف کنی برایم مفید است و به دردم میخورد؟ 

ـ نه! 

همسایه گفت:پس اگر این حرف٬نه واقعیت دارد٬نه خوشحال کننده است ونه مفید٬ان را پیش خود نگه دار و سعی کن خودت هم زود فراموشش کنی.   

www.team.blogfa.com

بوی ماه مهر...

باز امد بوی ماه مدرسه                         بوی بازی های راه مدرسه

امروز صبح خیلی زود از در خونه زدم بیرون واسه انجام کاری.وای نمیدونین چه صحنه های جالبی دیدم، بچه های سال اولی داشتن میرفتن مدرسه .همشون لباسای نو پوشیده بودن،یه شاخه گل هم دستشون بود. پدرمادرا داشتن از بچه هاشون فیلم و عکس میگرفتن...

همه بچه ها لبخند میزدن،همه خوشحال بودن.همشون ارزوهایی داشتن. ارزوهای قشنگ. یکی میخواست معلم بشه،یکی دکتر،یکی مهندس،یکی خلبان،یکی ارایشگر... واقعا چند تا از این بچه ها به ارزوهاشون میرسن...؟!!!

جالب اینه که هیشکی از همون اول نمیخواد که کارگری کنه یا راننده بشه یا نگهبان یه جایی...هیشکی نمیخواد که بشینه کنج خونه...

ولی یادش بخیر دوران خوبی داشتین؛اصلا به این چیزا فکر نمیکردیم؛تنها دغدغمون این بود که معلممون نفهمه که مشقمونو نصفه نوشتیم یا اینکه ورقه امتحانمونو به مامان نشون ندادیم تا بیبینه...

حالا یاداوری یه خاطره تصویری...   میخوام بدونم این تصویر چه حسی رو به یادتون میاره؟ 

هزینه عشق

ان روز پسر بچه از دست مادرش ناراحت بود.فکری کرد و به نظرش رسید دیگر هنگام ان است که بابت کارهایی که در منزل برای مادرش انجام داده هزینه دریافت کند و چون با مادرش صحبت نمیکرد برگه یادداشتی برداشت و روی ان نوشت: 

مرتب کردن چمن باغچه ۵۰۰۰ تومان٬مراقبت از برادر کوچکم۲۰۰۰ تومان٬نمره ی ریاضی خوبی گرفتم۳۰۰۰ تومان٬بیرون بردن زباله ها۲۰۰۰ تومان٬جمع بدهی شما به من:۱۲۰۰۰تومان! 

مادر که در حال اشپزی بود با دیدن برگه یادداشت دستهایش را با حوله خشک کرد و نوشته را با صدای بلند خواند. 

مادر نگاهی به فرزند منتظرش انداخت و چند لحظه به مرور خاطراتش پرداخت بعد قلم برداشت و پشت برگه صورتحصاب چنین نوشت: 

بابت ۹ماه بارداری که در وجودم رشد کردی هیچ! 

بابت تمام شب هایی که به پایت نشستم و برایت دعا کردم هیچ! 

بابت تمام زحماتی که در این سالها کشیدم تا تو بزرگ و تنومند شوی هیچ! 

بابت غذا٬نظافت٬اسباب بازی ها و ...دیگر هم هیچ! 

و اگر پسرم همه اینها را با هم جمع بزنی خواهی دید که هزینه ی عشق واقعی من به تو فقط هیچ است. 

وقتی پسر یادداشتی که مادرش نوشته بود را خواند چشمانش پر از اشک شد و در حالی که در اغوش مادرش پناه گرفته بود مدام میگفت: دوستت دارم...!!!

مواردی که هرگز نباید به همسرتان بگویید

  1. تو مقصر هستی 
  2. من که به تو گفته بودم٬نگفتم! 
  3. من از این کارت ناراحت شدم 
  4. چرا تو همیشه... 
  5. از او نظرشو بپرسید اما خلاف ان عمل کنید!  

قبل از اینکه با این جملات منفی و ازار دهنده همسرتان را ناراحت کنید و به پیوند و رابطه ای که بین شماست صدمه ای بزنید خوب فکر کنید و نسنجیده حرف نزنید.خودتان را جای او بگزارید اگر اینطور با شما برخورد شود چه عکس العملی از خودتان نشان میدهید؟پس مراقب افکار منفی باشید. چون قدرتمند تر از ان است که شما فکر میکنید.