رنگ و وارنگه اینجا

ناخنک بزن. وبلاگم خوشمزه است

رنگ و وارنگه اینجا

ناخنک بزن. وبلاگم خوشمزه است

بوی ماه مهر...

باز امد بوی ماه مدرسه                         بوی بازی های راه مدرسه

امروز صبح خیلی زود از در خونه زدم بیرون واسه انجام کاری.وای نمیدونین چه صحنه های جالبی دیدم، بچه های سال اولی داشتن میرفتن مدرسه .همشون لباسای نو پوشیده بودن،یه شاخه گل هم دستشون بود. پدرمادرا داشتن از بچه هاشون فیلم و عکس میگرفتن...

همه بچه ها لبخند میزدن،همه خوشحال بودن.همشون ارزوهایی داشتن. ارزوهای قشنگ. یکی میخواست معلم بشه،یکی دکتر،یکی مهندس،یکی خلبان،یکی ارایشگر... واقعا چند تا از این بچه ها به ارزوهاشون میرسن...؟!!!

جالب اینه که هیشکی از همون اول نمیخواد که کارگری کنه یا راننده بشه یا نگهبان یه جایی...هیشکی نمیخواد که بشینه کنج خونه...

ولی یادش بخیر دوران خوبی داشتین؛اصلا به این چیزا فکر نمیکردیم؛تنها دغدغمون این بود که معلممون نفهمه که مشقمونو نصفه نوشتیم یا اینکه ورقه امتحانمونو به مامان نشون ندادیم تا بیبینه...

حالا یاداوری یه خاطره تصویری...   میخوام بدونم این تصویر چه حسی رو به یادتون میاره؟ 

ضرب المثل های به روز شده

اساتید و بزرگان ادبیات فارسی برای اینکه در آینده ای نه چندان دور، بعضی از ضرب المثل های اصیل ایرانی - به علت وجود بعضی از لغات و اصطلاحات - از بین نروند، تصمیم گرفتند که برخی از این ضرب المثل ها را به گونه زیر بازسازی کنند:



بیفستراگانوفه خالته، بخوری پاته نخوری پاته!
موش تو سوراخ نمی رفت ساید بای ساید به دمبش می بست!
آب در "آب سرد کن" و ما تشنه لبان می گردیم!
پرادو سواری دولا دولا نمیشه!
آنتی بیوتیک بعد از مرگ سهراب!
نابرده رنج گنج میسر نمی شود --- مزد آن گرفت جان برادر که کلاه برداری کرد
"کافی میت" نخورده و دهن سوخته!
گر صبر کنی ز قوره، لوپ لوپ سازی!
پاتو از پارکتت درازتر نکن!
هری پاتر آخرش خوشه!
قربون بند کیفتم، تا کارت سوخت داری رفیقتم!
گیرم پاپی تو بود فاضل --- از فضل پاپی تو را چه حاصل
ندیدیم اورانیم ولی دیدیم دست مردم!
ادکلن آن است که خود ببوید --- نه آنکه فروشنده بگوید
ماکرو ویو به ماکرو ویو می گه روت سیاه!
یا منچستریه منچستری یا رُمیه رُمی(AS Rom)
سرش بوی پیتزای سبزیجات میده!!!

مکروا و مکر الله و الله خیر الماکرین...

۳میلیون قرآن در آمریکا و غرب توزیع میشه.    

 

از اخبار شنیدم که توی واکنش به عمل  زشت و غیر انسانی اون نامردای اونور آبی( که به ما و اعتقاداتمون توهین کردن و خودشون رو زیر سوال بردن) قراره به ازای هر ۱ قرآنی که سوزونده شده ۱ میلیون قرآن با ترجمه ی انگلیسی چاپ کنن و بین مردم آمریکا و اروپا توزیع کنن. از بین تمام این اعمالی که توی این چند روز علیه این کار انجام شد(راهپیمایی و تعطیل شدن بازار و چی و چی و چی...) فقط همین عمل بود که ۱کم آرومم کرد. حالا دیگه خیلی ها اسلام رو از طریق معجزه ای که محدود به زمان و مکان نیست میشناسن. معجزه ای که هیچ احدی نمیتونه حقانیتش رو انکار کنه. اونقدر این کتاب مقدس و زیباست که از توصیفش عاجزم. همین عجز بنده ی حقیره که این کتاب رو کرده معجزه. کیه که این کتاب رو بخونه و  زیبایی و اعجاز و دلنشینی اون رو نبینه؟ چه باهوش باشی چه نباشی. چه با سواد باشی چه نباشی. اونقدر این کتاب فوق العاده هست که همه به ناب بودن متنش و واحد بودن صاحب قادرش پی میبرن. 

به امید روزی که همه ی دنیا این کتاب رو بخونن تا همه ی دنیا ۱ صدا بگه: 

 

 اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله

هزینه عشق

ان روز پسر بچه از دست مادرش ناراحت بود.فکری کرد و به نظرش رسید دیگر هنگام ان است که بابت کارهایی که در منزل برای مادرش انجام داده هزینه دریافت کند و چون با مادرش صحبت نمیکرد برگه یادداشتی برداشت و روی ان نوشت: 

مرتب کردن چمن باغچه ۵۰۰۰ تومان٬مراقبت از برادر کوچکم۲۰۰۰ تومان٬نمره ی ریاضی خوبی گرفتم۳۰۰۰ تومان٬بیرون بردن زباله ها۲۰۰۰ تومان٬جمع بدهی شما به من:۱۲۰۰۰تومان! 

مادر که در حال اشپزی بود با دیدن برگه یادداشت دستهایش را با حوله خشک کرد و نوشته را با صدای بلند خواند. 

مادر نگاهی به فرزند منتظرش انداخت و چند لحظه به مرور خاطراتش پرداخت بعد قلم برداشت و پشت برگه صورتحصاب چنین نوشت: 

بابت ۹ماه بارداری که در وجودم رشد کردی هیچ! 

بابت تمام شب هایی که به پایت نشستم و برایت دعا کردم هیچ! 

بابت تمام زحماتی که در این سالها کشیدم تا تو بزرگ و تنومند شوی هیچ! 

بابت غذا٬نظافت٬اسباب بازی ها و ...دیگر هم هیچ! 

و اگر پسرم همه اینها را با هم جمع بزنی خواهی دید که هزینه ی عشق واقعی من به تو فقط هیچ است. 

وقتی پسر یادداشتی که مادرش نوشته بود را خواند چشمانش پر از اشک شد و در حالی که در اغوش مادرش پناه گرفته بود مدام میگفت: دوستت دارم...!!!

بیسکویت

سال ۸۸ بود. روز امتحان دانشگاه آزاد. من نوبت عصر بودم. دیر رسیده بودم. تقریبا آخرین لحظه ها بود. دخترا و پسرا توی ۱ ساختمون امتحان میدادن و.... هیشکی حواسش به امتحان نبود. کلی واسه خودشون سوژه بودن. چشما همه کج شده بودن. هیچ کودومم احساس نمی کردن که کج شدن چشمشون معلومه. مثلا داشتن زیر چشمی دید میزدن. 

خلاصه... صندلیه من طبقه سوم داخل ۱ کلاس بود. داشتم از پله ها بالا میرفتم و صحنه ها رو میدیدم و هی پیش خودم میگفتم کاش نمیومدم. کی حوصله داره ۴ ساعت روی صندلی خشک بشه آخه. سرمم عجیب درد میکرد. تازه نهارم خورده بودم دلم میخواست یه چرت عصرانه بزنم اساسی. 

توی همین فکرا بودم که دیدم ۱ پسر روی پله ها ایستاده از ۱ مراقب میپرسه: آقا من هر چی میگردم شماره صندلیمو پیدا نمیکنم. کجا بشینم پس؟ 

یارو ۱ نیگاه به کارت انداخت. ۱ نیگاه به پسره انداخت. بعد گفت: آخه بچه جان تو چه جور بچه کنکوری هستی که هنوز خبر نداری صبح امتحان داشتی؟؟؟؟؟ 

حالا مگه من میتونستم جلو خندمو بگیرم؟ 

یاد حرف معلم شیمیم افتادم که میگفت: سر کنکور آزاد برو بیسکویتی که بین ۲ تا دفترچه میدن رو بخور. قبولی... 

البته قبلا اینطوری نبود. حالا دیگه سراسری هم برو ۱ بیسکویت بخور قبولی. منتهی بیسکویت سراسری رو  باید خودت تهیه کنی.

نحوه قضاوت مردان درباره ظاهر زنان

نتایج یک تحقیق نشان می‌دهد مردان در کسری از ثانیه می‌توانند تصمیم بگیرند که آیا نسبت به ظاهر یک زن علاقه مند هستند یا خیر. البته دانشمندان معتقدند این بدان دلیل است که مردان به طور ژنتیکی برای این امر برنامه ریزی شده اند.
کارشناسان ادعا کردند که یک مرد تقریبا به طور آنی می‌تواند ظاهر یک زن را ارزیابی کند و این موضوع هم کاملا ژنتیکی است.
آخرین تحقیقات نشان می‌دهد مردان یک زن با ظاهری زیبا را دارای قدرت باروری زیاد و قادر به ادامه یک زندگی خانوادگی می‌دانند که می‌تواند به غریزه بقای مردان پاسخ دهد.
برعکس زنان مدت زمان بیش‌تری طول می‌کشد تا بتوانند در مورد احساسات خود درباره یک مرد تصمیم گیری کنند، چرا که آن‌ها باید اطمینان حاصل کنند که آیا یک مرد شریک متعهدی که بتواند زندگی خوبی برای آن‌ها فراهم کند هست یا خیر.
پروفسور مارک وان ووگت و دکتر جوآنا ون هوف از دانشگاه آمستردام این تحقیقات را انجام داده اند که قرار است نتایج آن توسط نشریه شناخت اجتماعی و عصب شناسی موثر در آکسفورد به چاپ برسد.
آن‌ها تحقیقی روی شیوه برخورد مردان و زنان در برابر چهره‌های گوناگون انجام دادند. در این تحقیق نزدیک به 20 مرد و 20 زن حضور داشتند و فعالیت‌های مغزی آن‌ها در حین انجام کارهای گوناگون مورد ارزیابی قرار گرفت.
در حالی که این افراد در حال انجام کارهای مختلفی بودند تصاویری از اشخاصی با جنس مخالف به آن‌ها نمایش داده می‌شد.
در این تحقیقات مشخص شد مردان به سادگی با دیدن یک چهره زیبا به سمت آن جذب می‌شوند، اما برعکس زنان به کار خود ادامه می‌دهند.
پروفسور ون ووگت در این باره گفت: مردان به این شکل تکامل پیدا کرده اند که به دنبال سرنخ‌هایی برای پیدا کردن زنان بارور برای زندگی خود باشند و داشتن چهره زیبا یکی از این سرنخ‌هاست.
این نکته را ما قبلا هم می‌دانستیم، اما چیزی که برای ما تازگی داشت این بود که یک مرد در مدت زمان بسیار کوتاهی می‌تواند در مورد ظاهر یک زن قضاوت کند. در حقیقت مردان در کسری از ثانیه می‌توانند تصمیم بگیرند که یک زن با معیارهای زیبایی شناسی آن‌ها تطابق دارد یا خیر.
در سوی مقابل زنان با دیدن چهره مردان زیبا این گونه واکنش نشان نمی‌دهند، بلکه آن‌ها به

دنبال پیدا کردن دلایل قوی‌تر برای اثبات خوب و مناسب بودن مرد می‌گردند. زنان بیش‌تر بر اساس رفتار یک مرد تصمیم گیری می‌کنند که آیا یک مرد می‌تواند متعهد و قابل اعتماد باشد یا خیر.

انتخاب دختر شایسته ایران سالهای 1355،56،57

مراسم انتخاب دختر شایستۀ ایران که از سال های دور ، به همّت مجلۀ زن روز
هر ساله در ایران انجام می شد در سال 1355 نیز در هتل هیلتون تهران (استقلال فعلی)
برگزار شد و بیست فینالیست این مسابقه که طی مدت یک سال برگزیده شده بودند
در شب فینال مسابقه با هم به رقابت پرداختند .


مجریان مراسم انتخاب دختر شایستۀ ایران در سال 1355 گوگوش و ساسان کمالی بودند .
این مسابقه یک هیات ژوری داشت که این هیات از چند نویسنده ، شاعر ،
مدیر مدرسه دخترانه ،ژورنالیست و هنرمند تشکیل می شد .
گوگوش علاوه بر این که مجری این برنامه بود ، خود به اجرای برنامۀ هنری
نیز می پرداخت و ترانه های همیشه ماندگار خود را اجرا می کرد .


شب فینال مسابقه، برنامه های هنری نیز اجرا می شد و چند تن از آوازخوانانِ ،
محبوب ایرانی برنامه اجرا می کردند.
از بین بیست فینالیست مسابقه ، یک نفر به عنوان دختر شایستۀ ایران
انتخاب می شد و به مسابقۀ جهانی دختر شایستۀ جهان راه پیدا می کرد .
در این مراسم ، نفرات دوم تا پنجم هم به ترتیب مشخص می شدند .
هم چنین در این شب ، سه نفر نیز به عنوان ، دختر شارم و جذابّیت ،
دختر سلیقه و شیک پوشی و دختر کاراکتر و شخصیت نیز از میان بیست فینالیستِ
مسابقه برگزیده می شدند که هر یک جوایز خود را دریافت می کردند .


افسانه بایگان ، بازیگر فعلی سینمای ایران، زمانی که شانزده ساله بود
در این مسابقه شرکت کرد و نفر دوم شد .
«افسانه بایگان» در سمت راست عکس پایین ، با لباس قرمز دیده می شود .

ادامه مطلب ...

فقر


میخواهم بگویم ......
فقر همه جا سر میکشد .......
فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی هم نیست ......
فقر ، چیزی را " نداشتن " است ، ولی ، آن چیز پول نیست ..... طلا و غذا نیست .......
فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفتهء یک کتابفروشی می نشیند ......
فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ،‌ که روزنامه های برگشتی را خرد میکند ......
فقر ، کتیبهء سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند .....
فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود .....
فقر ، همه جا سر میکشد ........

فقر ، شب را " بی غذا " سر کردن نیست ..
فقر ، روز را " بی اندیشه" سر کردن است  

                                                                       دکتر شریعتی

فاطیما

 

بچه های فاطیما

 

این نوشته بیان ساده ای از یک واقعه عظیم تاریخی است که در دهکده ای کوچک در کشوری کنار اقیانوس اطلس به وقوع پیوسته است. در آغاز این قرن فاطیما یک دهکده ناشناخته و محقر در کوهستانهای مرکز پرتغال بود.
اکنون نامی است که تقریبا برهمگان شناخته شده است زیرا بانوی ما در سال 1917 بر سه کودک خردسال ظاهر شد و با آنان گفتگو نمود.
واقعه از آن جا آغاز میشود که سه کودک روستایی در اطراف دهکده چشم به حقیقتی میگشایند که پس از آن در تاریخ زندگی این مردم سرچشمه یک اعتقاد عمیق میگردد...
جاسینتا هفت ساله، فرانسیسکو نه ساله، و لوسیا ده ساله کودکانی هستند که در این واقعه شرکت داشتند. انها در دهکده کوچکی به نام آل جوسترل در حدود دو کیلومتری فاطیما زندگی می کردند .مردمان ان روستا عمدتا چوپان وکشاورز بودند.
شاهد اصلی " لوسیا" است. او می گوید در سال 1916 میلادی یک سال قبل از دیدار ما با بانوی درخشنده فرشته ای بر ما ظاهر شد، سه بار این گفته را بر ما تکرار کرد:" نترسید من فرشته صلح هستم .خدایا من ایمان دارم باور دارم و عشق میورزم به تو، طلب استغفار میکنم برای آنان که باور ندارند، عشق نمی ورزند و ایمان ندارند".
فرشته دوبار دیگر بر آنان در تابستان و پاییز ظاهر شد و هر بار یک چیز را از کودکان درخواست کرد، اینکه قربانی دهند و استغفار کنند برای گناه کاران و دعا کنند برای متحول شدن آن ها... . واین سه برخورد بچه ها را برای دیدن بانوی صاحب تسبیح ـ بانویی که کودکان صادق روستا او را بعنوان بانوی صاحب تسبیح شناختند ـ آماده کرد.
در سال 1917 بچه ها دوبار نور درخشنده ای را دیدند و سپس بر بالای درختی
نور عظیمی ظاهر شد. بانویی درخشنده تر از خورشید به نام "فاطیما":
ـ نترسید نمیخواهم شما را بترسانم.
ـ شما که هستید؟
ـ من فاطمه دختر پیامبرم.
ـ شما از کجا آمدید؟
ـ من از بهشت آمده ام.
ـ از ما چه میخواهید؟
ـ من آمده ام از شما بخواهم باز اینجا بیایید بعد خواهم گفت از شما چه میخواهم.
حقانیت سخن بچه ها را ابتدا پدر و مادر آنان تایید میکردند، زیرا آنها هیچ گاه
در زندگیشان دروغ نگفته بودند.
بانوی صاحب تسبیح بعد از آن هر ماه ظاهر شد و در ششمین دیدار و در آخرین دیدار؛ او بزرگترین معجزه خود را در دیدگان 70000 نفر انجام داد.
« معــــــــجزه »
بانوی ما در ماه ژوئیه گفت : درماه اکتبر معجزه ای اتفاق خواهد افتاد وهمه گفته های شما را باور خواهند کرد. لوسیا این کلمات را برای هرکسی که از او سئوال می کردند تکرار می نمود. روز سیزدهم اکتبر فرارسید هزاران نفر ازمردم از دور ونزدیک آمده بودند همه می خواستند معجزه ی گفته شده را ببینند.
هنگام ظهر لوسیا فریاد کشید: ساکت ! بانوی ما از آنسو دارد می آید. حالت چهره ی سه چوپان تغییر کرد یک ابر سفید کوچک آنها را در برگرفت لوسیا پرسید: شما از من چه می خواهید ؟ بانو جواب داد: "من می خواهم شما یک کلیسای کوچک به یاد بود من اینجا بسازید. من بانوی تسبیح هستم هرروز با تسبیح به دعا خواندن ادامه دهید. لازم است که مردم زندگی اشان را تغییر دهند ودرخواست بخشش برای آمرزیده شدن گناهانشان بنمایند واینکه آنها ازفرامین خداوند سرپیچی نکنند، کسانیکه اکنون از یاد او بسیارغافلند" .
لوسیا پرسید: شما ازمن چیز دیگری نمی خواهید؟ وبانوی تسبیح گفت: "من چیز بیشتری ازشما نمی خواهم و با سه دوست کوچکش خداحافظی کرد."
لوسیا فریاد زد: نگاه کنید او دارد می رود.
در واقع هزاران نفر دیدند که خورشید می رقصد ومی ایستد ودوباره به حرکت در می آید . سپس چنین به نظر رسید که خورشید خود را از آسمان آزاد کرده ومی خواهد برروی جمعیت بیفتد. مردم فریاد زدند: ای مسیح ما همه خواهیم مرد، بانوی ما به ما کمک کن.
بالاخره خورشید متوقف شد، وهمه نفس راحتی کشیدند.
همه جا این فریاد به گوش می رسید: معجزه ? معجزه........
از آن پس محل مورد نظر به زیارتگاهى پرشکوه براى کاتولیک هاى سراسر جهان مبدل شد و "فاطیما" نام گرفت.
و اما شاهدان عینی واقعه رویت فاطیما:
"لوسیا" وارد زندگی مذهبی شد و خود را وقف این واقعه کرد. چون بانو به او امر کرده بود برای ترویج عبودیت مدت بیشتری را در قید حیات بماند.
"فرانسیسکو مارتو" و "جاسینتو مارتو" سه سال بعد از این واقعه بر اثر یک بیماری ریوی از دنیا رفتند، زیرا بانوی درخشنده به دوکودک قول داده بود که بزودی خواهد آمد و آن ها را با خود به بهشت خواهد برد... و سررشته این واقعه را به لوسیا سپردند که از میان آن سه بچه تنها کسی بود که هم صدای بانو را شنید هم بانو را دید و هم توانست با او سخن بگوید.
مردمان سراسر جهان و به ویژه مسیحیان کاتولیک که لوسیا را در حد یک قدیسه مورد احترام و تکریم قرار مى دادند در طول حیات او چندین بار پیش گویى هایى از او دیدند که ارزش و اعتبار این خواهر روحانى را در نزد آنها دو چندان کرد.
سر انجام " لوسیا دیانتوس " ـ آخرین بازمانده فاطیما ـ در سن 97 سالگى در صومعه کار ملیت، محلى در مرکز کشور پرتغال، در تاریخ 12 فوریه 2005 درگذشت.
برگرفته از سایت تبیان 

پ.ن: گفته می شه که بانوی دیده شده توسط این ۳ کودک مریم مقدس بوده. اما من دقیقا راجع به صحت این گفته اطلاع ندارم.