رنگ و وارنگه اینجا

ناخنک بزن. وبلاگم خوشمزه است

رنگ و وارنگه اینجا

ناخنک بزن. وبلاگم خوشمزه است

بوی ماه مهر...

باز امد بوی ماه مدرسه                         بوی بازی های راه مدرسه

امروز صبح خیلی زود از در خونه زدم بیرون واسه انجام کاری.وای نمیدونین چه صحنه های جالبی دیدم، بچه های سال اولی داشتن میرفتن مدرسه .همشون لباسای نو پوشیده بودن،یه شاخه گل هم دستشون بود. پدرمادرا داشتن از بچه هاشون فیلم و عکس میگرفتن...

همه بچه ها لبخند میزدن،همه خوشحال بودن.همشون ارزوهایی داشتن. ارزوهای قشنگ. یکی میخواست معلم بشه،یکی دکتر،یکی مهندس،یکی خلبان،یکی ارایشگر... واقعا چند تا از این بچه ها به ارزوهاشون میرسن...؟!!!

جالب اینه که هیشکی از همون اول نمیخواد که کارگری کنه یا راننده بشه یا نگهبان یه جایی...هیشکی نمیخواد که بشینه کنج خونه...

ولی یادش بخیر دوران خوبی داشتین؛اصلا به این چیزا فکر نمیکردیم؛تنها دغدغمون این بود که معلممون نفهمه که مشقمونو نصفه نوشتیم یا اینکه ورقه امتحانمونو به مامان نشون ندادیم تا بیبینه...

حالا یاداوری یه خاطره تصویری...   میخوام بدونم این تصویر چه حسی رو به یادتون میاره؟ 

نظرات 10 + ارسال نظر
sh چهارشنبه 31 شهریور 1389 ساعت 10:43 ب.ظ http://takeadetour.blogsky.com

آخیییییییییییییییییییییی. ممنونم الناز خانم. من یاد دورانی میفتم که به خاطر اینکه مجبور بودم زود از خواب پاشم عزا می گرفتم. ولی یواش یواش همه چی عادی می شد. البته یاد بعد الظهرها که مشق می نوشتم هم افتادم.
امیدوارم سال تحصیلی خوبی داشته باشید و از دوران دانشجویی خودتون هم لذت ببرید. واقعا تو این چند ماه خیلی از وبلاگ شما استفاده کردم و چیزهای زیادی هم یاد گرفتم.
برای شما آرزوی سلامتی و موفقیت می کنم.
فعلا خدانگهدار

ممنون از کامنتتون. ولی لطفا قبل از گذاشتن کامنت اسم نویسده ی پست رو بخونید.ممنون

ستایشگران - عنایت پنج‌شنبه 1 مهر 1389 ساعت 12:03 ق.ظ http://r-and-e.blogfa.com/

سلام
آخ آخ یادش به خیر !
من هنوز به معلم اول دبستانم زنگ میزنم و احوالش رو میپرسم .
خیلی خانم خوبی بود. همش شوکولات میداد !

ستایشگران - عنایت پنج‌شنبه 1 مهر 1389 ساعت 12:05 ق.ظ

من یاد تخته سیاه میفتم ! یادش به خیر ! روز دوم، هنوز 1 ساعت نشده نون پنیری که مامان جوونم داده بود رو در آوردم و زدم تو رگ ! پشت سر من همه همین کارو کردن ، تا ظهر هممون از گشنگی مردیم !

یه آشنا پنج‌شنبه 1 مهر 1389 ساعت 01:40 ق.ظ http://meysam338.blogfa.com

کاش در قلبم بودی و می نگریستی قلبی را که خود آنرا آتش زدی . قلبی که در شعله های خود خواهی تو می سوزد.
قلب زخم خورده ای را که تو عاشقش ساختی ، تو آنرا در انتظار آمدنت رها کردی و حال آنرا سوزاندی.
من تنها بودم و در تنهاییم تو را در کنارم می دیدم .
من تنها بودم و در رویا هایم ، در آغوش تو گریستم .
چرا؟؟
چرا مرا ندیدی و با گام هایت از روی این وجود خسته گذشتی؟
چرا وقتی با فراموش کردن غرورم ، حرف دلم را برایت بازگو کردم ، جز سکوت برایم چیزی نداشتی؟
چرا گذاشتی تو را تکیه گاهم بخوانم؟
چرا گذاشتی این گونه حقیر شوم؟
چرا خواستی عاشقانه دوستت بدارم؟ به چه قیمت این دل عاشق را بازیچۀ نگاه هایت کردی ؟ بازیچۀ لبخند هایی که تنها بوی امید را می داد.
چرا ندیدی؟ چرا حس نکردی شبهای تاریکی را که در آرزوی دمیدن صبح با تو بودن گذشت؟ چرا با خودخواهیت ثانیه هایی را که در فکر آمدن تو به دقیقه ها و ساعت ها پیوست را نادیده گرفتی ؟
چرا گذاشتی بازندۀ بازی ای باشم که با غرور تو شروع شد؟
بازی ای که می دانستی بازنده ای جز من ندارد؟
بازی ای که من حتی چیزی از آنرا نمی دانستم در حالی که برای تو جز سرگرمی نبود.
بازی حکمی که در هر دست تو شاه آن بودی و حکم غرور تو لازم
و من ان برده ای بودم که بازیچۀ حکم تو شدم.
باید می دانستم که تو پوکر باز قهاری بودی و این بازی ، حکم دست گرمی تو را داشت.
تو می دانستی که من رقیب بازندۀ سیاست های خود خواهانۀ تو خواهم شد و باز ادامه دادی.
اکنون شبهایی را می بینم که شاید تو به گریه های من می خندیدی و نظاره گر چشم انداز نه چندان دور پیروزی بودی .
افسوس... افسوس که همه چیزم را در این قمار نا خواسته باختم. افسوس که برای پشیمان شدن دیر است.
اکنون من افسوس می خورم و تو بعد از این بازی تفریحی بازی زندگیت را شروع می کنی.
من که دیگر چیزی برای باختن ندارم.
تورا نفرین نمی کنم و برایت آرزوی خوشبختی را دارم .
آرزوی آنرا دارم که رقیب جدیدت در پایان ، همراه و شریک زندگیت شود و هیچکدام بازنده نباشید.
به امید روزی که در این دنیای بازی ها همه پیروز میدان باشیم و دیگر بازنده ای نباشد.

طلا پنج‌شنبه 1 مهر 1389 ساعت 12:11 ب.ظ http://notemakhfi.blogfa.com

سلام.اخییییییییییییی.دلم تنگ شده واسه اون دوران.خدا قیصر امین پور روهم بیامرزه.معرکه بود

sina پنج‌شنبه 1 مهر 1389 ساعت 12:17 ب.ظ http://sinadownload.mihanblog.com

تبادل لینک

ستاره پنج‌شنبه 1 مهر 1389 ساعت 03:58 ب.ظ http://lazatedidanesetareh.persianblog.ir/

سلام
وای وبلاگت بوی مدرسه میده یادش بخیر وزایی که شیطنت میکردیم و تنبیه میشدیم و کلی ترس و لرز که مبادا به مامانمون بگن آپم آخر صفحه وبلاگم یه سئوال پرسیدم خوشحال میشم نظرتونو بدونم.

پلاک هشتیا شنبه 3 مهر 1389 ساعت 01:32 ب.ظ http://arezoohayesabz.blogfa.com

سلام به دو تا دوستایه ماه ام....
ما ازامروز رفتیم دانشگاه.خوش گذشت ولی حیف شد تابستون تموم شد.یادش بخیر اولین روزه مدرسه مون بود.کلاس اول بودم.مدرسه مون انقدر که بزرگ بودو منم سربه هوا همش کلاسمو گم میکردم اشتباهی میرفتم تو کلاسایه سال بالایی.بچه بودیمو شیطون.اخرسرش گریه افتادمو زن عموم که معلم کلاس چهارم ابتدایی بود به دادم رسیدو گفت:
چرا گریه میکنی؟گفتم مدرسه مو گم کردم.گفت مدرسه ات که اینجاست گفتم نه کلاسمو گم کردم.منو بردتو کلاسه خودموگفت گم شدی باز بیا دفتر.منم خدارو شکر دیگه گم نشدم.

sh شنبه 3 مهر 1389 ساعت 10:33 ب.ظ http://takeadetour.blogsky.com

ببخشید زهره خانم. از اشتباهی که رخ داد معذرت می خوام.

خواهش میکنم عزیزم

نفس شنبه 18 تیر 1390 ساعت 05:26 ب.ظ

می بدن همه سیخ بس

شمالی عاشقتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد