ایا میدانید.....؟؟؟
میدانید که ما در حال حاضر ارزوی ادمهای بی شماری هستیم٬به خاطر موقعیتهایی که داریم و خودمون اونقدر اونها رو با ارزش نمیدونیم که .....
به خاطر موقعیت خوب مالی(در هر سطح مالی که باشیم٬حتی اگر تنها داراییمان لباس تنمان باشد)*به خاطر سلامتیمان(حتی اگر نابینا یا ناشنوا باشیم و یا حتی معلول ذهنی یا جسمی)*
به خاطر ظاهرمان حتی اگر در نظر خودمان زیبا نباشیم*به خاطر فرصت تحصیل که خیلیامون قدرشو نمیدونیم*به خاطر محل زندگیمون٬به خاطر زنده بودنمان.
ایا میدانستید.... که همین الان شاید ما محبوب کسی یا کسانی باشیم که خودمان خبر نداشته باشیم!!
پس سزاوار است به چیزهایی که داریم بیشتر توجه کنیم و به خاطر داشتنشان شکر گزار باشیم٬و نه به خاطر نداشته هایمان گله مند.....
سلام...
سلام میکنم به همه ی دوستای الناز جونم.زهره هستم دوست الی.االناز جون از دعوتت ممنون.امیدوارم بتونم مطالب مفیدی از این طریق در دسترس دیگر دوستان بزارم.
سلاااااااااااااام. دوستای گلم. مهمونی توی خونه ی مجازی ما خوش میگذره انشاالله؟
امیدوارم تا الان که راضی بوده باشین.
همونطور که میدونین فردا اعلام نتایج میشه ووووووووووووو کلی کیف کردم که یارو (سازمان سنجش) خوب ازم حساب برد.
وامااااااااااااااا....
دیدیم همه دارن یارکشی میکنن... ما موندیم تک! پس:
توجه، توجه!!!!
دوست جونم (زهره) یادتونه؟ که گفته بودم بعدا باهاش بیشتر آشنا میشین؟
به من افتخار داد و قبول کرد که توی مدیریت اینجا کمکم کنه. حالا دیگه خیال همه جمع باشه. اینجا تعطیل نمیشه. میخوایم هر جوری هست ادامه بدیم و دوستیامون رو قطع نکنیم.
زهره جون هم به ما ملحق شد. بهش خوش آمد میگم.
موفق باشی زهره جان.
امااااااااااااان. فغااااااااااااااان. بابا کشتین ما رو. چرا جواب کنکور رو نمیدین ما خلاص شیم آخه
انگاری دارن شق القمر میکنن. امتحان نهایی رو دستی صحیح میکنن اینقد طولش نمیدن. حالا خوبه اینترنت همه کاراشونو کرده هلوووو برو تو گلو. بازم اینقد ناز و کرشمه میان واسه جواب دادن.
الان من دقیقا اخلاقم شبیه شخصیت داخل عکس زیره دیگه....
البته شخصیت اصلی این یارو زیر موهاش گم شده. شخصیت اصلی ما رو میتونین توی عکس زیر ببینین.
حالا از بحث شخصیت بگذریم. گرچه واقعا اعصابم خورده و داد همه رو در آوردم با اخمام این روزا ولی حالا بقیه هم بیشتررررررررررر منو حرص حرس حرث هرص هرس هرث میدن.
میپرسین چرا؟ میگم براتون.
نمیپرسین چرا؟ به هر حال مهم نیست چون بازم میگم براتون.
تا تکون میخورم بابام میاد میگه آخههههههههههه داری میری بچه؟ آخههههههههههههه گریه نکن. گریه نکن ننر خانوم. آخهههههههههههه دلت تنگ میشه؟ گریه نکن. نهههه. نههههه.
اینقد میگه میگه میگه تا اشکم در بیاد.
از اون طرف مامانم میاد ۱ گوشه میشینه. هر طرف میرم زل میزنه بهم منو نگاه میکنه.
میگم چیه؟
میگه میخوام سیر نگات کنم داری میری دیگه نمیتونم ببینمت.
ای خداااااااااا. آخه من چی کارتون کنم؟ خودم که روانم پاکه شما هم دلمو ریش میکنین حالا؟
از طرفی استرس پشت استرس... صبح بیدار شدم. دیدم خیر سرم بعد از قرنی اس ام اس دارم. وای ببخشید. پیاااااام کوتاه ه ه ه ... حالا هنوز تو خواب و بیداری بودما. باز کردم دیدم نوشته: سلام الی. خوبی؟ جواب دانشگاه اومده. برق ۳ فازم پرید.
پا شدم رفتم وصل شم. از اون جایی که فوق العاده خوش شانسم مودمم قاط زده بود هی ارور میزد. بعد از اینکه ۶ ،۷ بار ری استارت کردم وصل شدم و .......... تازه فهمیدم سر کاری بود.
شب شد. رفتیم افطار کردیم. اومدیم با شیکم قلمبه شده گوشیمون رو دیدیم که بله. یکی از دوستام به نام زهره خانوم گل گلاب که راجع به این مسائل با من شوخی نمیکنه چون میدونه دقیقا شخصیتم همون عکس بالایی میشه بهم اس داد که: الناز من مهمونیم. الان خبردار شدم جواب اومده. بدو برو نگاه کن. منم دارم میرم ببینم.
خلاصه بازم دچاره سانحه ی برق گرفتگی شدم و موهام سیخ شد و پریدم. اما....
بازم سر کاری بود.
بعدا کاشف به عمل اومد که یک نفر دوستمون فروغ رو سر کار گذاشته، فروغ هم زهره رو سر کار گذاشته، زهره هم منو سر کار گذاشته، منم خودمو...
بابا نکنین. زشته. عیبه. مرزضزضزضزضزضزضزضزض دارین خو مگه؟ اعصاب من الان واسه خودش ضیعف هست. دیگه چرا بقیه قلقلکش میدن آخه؟
حرف ۳۰ یا ۳۰ : خبر م...تون زودتر این نتایج لعنتی رو بگین خلاصمون کنین دیگه.
عقده ایاااااا.(کسی منو شناسایی نکرد که؟)
پ.ن: با این دوستم زهره احتمالا در آینده ای نه چندان دور بیشتر آشنا میشین.
مسئولین یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی میکند و تا کنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است.
پس یکی از افرادشان را نزد او فرستادند.
مسئول خیریه: آقای وکیل ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله از درآمد بسیار خوبی برخوردارید ولی تا کنون هیچ کمکی به خیریه نکردهاید. نمیخواهید در این امر خیر شرکت کنید؟
وکیل: آیا شما در تحقیقاتی که در مورد من کردید متوجه شدید که مادرم بعد از یک بیماری طولانی سه ساله، هفته پیش درگذشت و در طول آن سه سال، حقوق بازنشستگیاش کفاف مخارج سنگین درمانش را نمیکرد؟
مسئول خیریه: (با کمی شرمندگی) نه، نمیدانستم. خیلی تسلیت میگویم.
وکیل: آیا در تحقیقاتی که در مورد من کردید فهمیدید که برادرم در جنگ هر دو پایش را از دست داده و دیگر نمیتواند کار کند و زن و 5 بچه دارد و سالهاست که خانه نشین است و نمیتواند از پس مخارج زندگیش برآید؟
مسئول خیریه: (با شرمندگی بیشتر) نه . نمیدانستم. چه گرفتاری بزرگی ...
وکیل: آیا در تحقیقاتتان متوجه شدید که خواهرم سالهاست که در یک بیمارستان روانی است و چون بیمه نیست در تنگنای شدیدی برای تأمین هزینههای درمانش قرار دارد؟
مسئول خیریه که کاملاً شرمنده شده بود گفت: ببخشید. نمیدانستم اینهمه گرفتاری دارید ...
وکیل: خوب. حالا وقتی من به اینها یک ریال کمک نکردهام شما چطور انتظار دارید به خیریه شما کمک کنم؟
روزی روزگاری پیرزن فقیری توی زبالهها دنبال چیزی برای خوردن میگشت که چشمش به یک چراغ قدیمی افتاد. آن را برداشت و رویش دست کشید. میخواست ببیند اگر ارزش داشته باشد، آن را ببرد و بفروشد.
در همین موقع، دود سفیدی از چراغ بیرون آمد.
پیرزن چراغ را پرت کرد؛ با ترس و تعجب عقبعقب رفت و دید که چند قدم آن طرفتر، یک غول بزرگ ظاهر شد. غول فوری تعظیم کرد و گفت: «نترس پیرزن! من غول مهربان چراغ جادو هستم. مگر قصههای جورواجوری را که برایم ساختهاند، نشنیدهای؟ حالا یک آرزو کن تا آن را در یک چشم به هم زدن برایت برآورده کنم. امّا یادت باشد که فقط یک آرزو!"
پیرزن که به خاطر این خوشاقبالی توی پوستش نمیگنجید، از جا پرید و با خوشحالی گفت: "الهی فدات بشم مادر"!
امّا هنوز جمله ی بعدی را نگفته بود که فدای غول شد و نتوانست آرزویش را به زبان بیاورد.
... و مرگ او درس عبرتی شد برای آنها که زیادی تعارف میکنند!