رنگ و وارنگه اینجا

ناخنک بزن. وبلاگم خوشمزه است

رنگ و وارنگه اینجا

ناخنک بزن. وبلاگم خوشمزه است

داستان مامان زرنگگگگگگگ!!!

خانم حمیدی برای دیدن پسرش مسعود، به محل تحصیل او یعنی لندن آمده بود. او در آنجا متوجه شد که پسرش با یک هم اتاقی دختر بنام ویکی زندگی میکند. کاری از دست خانم حمیدی بر نمی آمد و از طرفی هم اتاقی مسعود هم خیلی خوشگل بود.

او به رابطه میان آن دو ظنین شده بود و این موضوع باعث کنجکاوی بیشتر او می شد. مسعود که فکر مادرش را خوانده بود گفت:من میدانم که شما چه فکری میکنید، اما من به شما اطمینان می دهم که من و ویکی فقط هم اتاقی هستیم.

حدود یک هفته بعد ‎ ویکی، به مسعود گفت: از وقتی که مادرت از اینجا رفته، ظرف نقره ای من گم شده، تو فکر نمی کنی که او قندان را برداشته باشد؟

مسعود جواب داد: خب، من به مادرم شک ندارم، اما برای اطمینان به او ایمیل خواهم زد.

او در ایمیل خود نوشت:

مادر عزیزم ، من نمی گم که شما ظرف نقره را از خانه من برداشتید، و در ضمن نمی گم که شما آن را برنداشتید، اما در هر صورت واقعیت این است که آن ظرف از وقتی که شما به تهران برگشتید گم شده.

‎با عشق ، مسعود


روز بعد ، مسعود یک ایمیل به این مضمون از مادرش دریافت نمود:

پسر عزیزم، من نمی گم تو با ویکی رابطه داری و در ضمن نمی گم که تو باهاش رابطه نداری. اما در هر صورت واقعیت این است که اگر او در تختخواب خودش می خوابید، حتما تا الان ظرف را پیدا کرده بود.
نظرات 7 + ارسال نظر
ستایشگران - عنایت دوشنبه 15 شهریور 1389 ساعت 12:35 ق.ظ http://r-and-e.blogfa.com/

خیلی داستان قشنگی بود .
باز هم از اینجور مطالب بذار
منتظریم

حسیب دوشنبه 15 شهریور 1389 ساعت 01:49 ق.ظ http://www.0000123.blogfa.com

سلام مینا جان ممنون که بهم سر زدی
عکس جدید گذاشتم بهم سر بزن منتظرتم

اول سارا بودم الان شدم مینا!!!!

خوده خودم دوشنبه 15 شهریور 1389 ساعت 11:30 ق.ظ http://www.khodamokhodam.blogsky.com

ااااا
اینجا چقد زود به زود عوض میشه!
اگه میدونستم زودتر میومدم!!!!!
داستانه خیلی باحال بود
من میرم بقیشو بخونم.....

آره گلکم. من تا آخر شهریور هر روز آپم. بعدشم هفته ای ۱بار

سامان دوشنبه 15 شهریور 1389 ساعت 12:40 ب.ظ http://www.me30.blogsky.com

سلام.داستان خوبی بود

sh دوشنبه 15 شهریور 1389 ساعت 01:29 ب.ظ http://takeadetour.blogsky.com

سلام
امان از دست این مامانای زرنگ!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

مدرس دوشنبه 15 شهریور 1389 ساعت 01:29 ب.ظ http://sorayyaedu.persianblog.ir

دستت درد نکنه اومدی به وبلاگ ما سرزدی. این داستانارو از خودت میگی بچه؟
بابا هنرمند

نه باباااااااااا

ستایشگران - عنایت دوشنبه 15 شهریور 1389 ساعت 04:11 ب.ظ http://www.r-and-e.blogfa.com

سلام
چرا پس آپدیت نمیکنی؟
زود باش

منتظریم
یه مطلب قشنگ بذار
خداحافظ
همین حالا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد