رنگ و وارنگه اینجا

ناخنک بزن. وبلاگم خوشمزه است

رنگ و وارنگه اینجا

ناخنک بزن. وبلاگم خوشمزه است

ساختن روح

آلن جونز  می گوید برای ساختن روح به چهار نیروی نامرئی نیاز داریم : عشق ، مرگ ،قدرت ، زمان . عشق لازم است زیرا خدا ما را دوست دارد . آگاهی از مرگ لازم است تا زندگی را بهتر بفهمیم . مبارزه برای رشد لازم است ، اما نباید در دام قدرتی که در این مبارزه به دست می آید بیفتیم زیرا می دانیم که این قدرت هیچ ارزشی ندارد. سرانجام باید بپذیریم که روح ما هر چند ابدی است اما در این لحظه گرفتار دام زمان است ، با فرصتها و محدودیتهایش .بدین ترتیب باید طوری عمل کنیم که در زمان بگنجد، کاری کنیم تا به هر لحظه ارزش بگذاریم .نباید این چهار نیرو را مشکلاتی بدانیم که باید حل کنیم ، زیرا خارج از اختیار ماست . باید آنها را بپذیریم و بگذاریم آن چه را که باید به ما بیاموزند .

شادی در تنهایی نیست

ناصر خسرو قبادیانی بسوی باختر ایران روان بود . شبی میهمان شبانی شد در روستای کوچکی در نزدیکی سنندج ، نیمه های شب صدای فریاد  و ناله شنید برخاست و از خانه بیرون آمد صدای فریاد و ناله های دلخراش و سوزناک از بالای کوه به گوش می رسید . مبهوت فریاد ها و ناله ها بود که شبان دست بر شانه اش گذاشت و گفت : این صداها از آن مردیست که همسر و فرزند خویش را از دست داده  ، این مرد پس از چندی جستجو در غاری بر فراز کوه ماندگار شد هر از گاهی شبها ناله هایش را می شنویم . چون در بین ما نیست همین فریاد ها به ما می گوید که هنوز زنده است و از این روی خوشحال می شویم .  که نفس می کشد . ناصر خسرو گفت می خواهم به پیش آن مرد روم . مرد گفت بگذار مشعلی بیاورم و او را از شیار کوه بالا برد . ناصر خسرو در آستانه غاری ژرف و در زیر نور مهتاب مردی را دید که بر تخته سنگی نشسته و با دو دست خویش صورتش را پنهان نموده بود .مرد به آن دو گفت از جان من چه می خواهید ؟ بگذارید با درد خود بسوزم و بسازم .
ناصر خسرو گفت  : من عاشقم این عشق مرا به سفری طول دراز فرا خوانده ، اگر عاشقی همراه من شو . چون در سفر گمشده خویش را باز یابی . دیدن آدمهای جدید و زندگی های گوناگون تو را دگرگون خواهد ساخت . در غیر اینصورت این غار و این کوهستان پیشاپیش قبرستان تو و خاطراتت خواهد بود . چون پگاه خورشید آسمان را روشن کند براه خواهم افتاد اگر خواستی به خانه شبان بیا تا با هم رویم .
چون صبح شد آن مرد همراه ناصرخسرو عازم سفر بود . سالها بعد آن مرد همراه با همسری دیگر و دو کودک به دیار خویش باز گشت در حالی که لبخندی دلنشین بر لب داشت  .

“سنگینی یادهای سیاه را
با تنهایی دو چندان می کنی …
به میان آدمیان رو  و  در شادمانی آنها سهیم شو
لبخند آدمیان اندیشه های سیاه را کمرنگ و دلت را گرم خواهد نمود . ”
شوریدگان همواره در سفر هستند و چون خواسته خویش یافتند همانجا کاشانه ایی بسازند ، و چون دلتنگ شوند به دیار آغازین خویش باز گردند…

دادگاه حضرت آدم (فقط خدا)

نامت چه بود؟ آدم

فرزند؟ من را نه مادری نه پدری، بنویس اولین یتیم خلقت

محل تولد؟ بهشت پاک

اینک محل سکونت؟ زمین خاک

آن چیست بر گرده نهادی؟ امانت است

قدت؟ روزی چنان بلند که همسایه خدا،اینک به قدر سایه بختم به روی خاک

اعضاء خانواده؟ حوای خوب و پاک ، قابیل خشمناک ، هابیل زیر خاک

روز تولدت؟ روز جمعه، به گمانم روز عشق

رنگت؟ اینک فقط سیاه ، ز شرم چنان گناه

چشمت؟ رنگی به رنگ بارش باران ، که ببارد ز آسمان

وزنت ؟ نه آنچنان سبک که پرم در هوای دوست نه آ نچنان وزین که نشینم بر این خاک

جنست ؟ نیمی مرا ز خاک ، نیمی دگر خدا

شغلت ؟ در کار کشت امیدم

شاکی تو ؟ خدا

نام وکیل ؟ آن هم خدا

جرمت؟ یک سیب از درخت وسوسه

تنها همین ؟ همین!!!!

حکمت؟ تبعید در زمین

همدست در گناه؟ حوای آشنا

ترسیده ای؟ کمی

ز چه؟ که شوم اسیر خاک

آیا کسی به ملاقاتت آمده؟ بلی

که؟ گاهی فقط خدا

داری گلایه ای؟ دیگر گلایه نه؟، ولی ...

ولی چه ؟ حکمی چنین آن هم یک گناه!!؟

دلتنگ گشته ای ؟ زیاد

برای که؟ تنها خدا

آورده ای سند؟ بلی

چه ؟ دو قطره اشک

داری تو ضامنی؟ بلی

چه کسی ؟ تنها کسم خدا

در آ خرین دفاع؟ می خوانمش که چنان اجابت کند دعا

کفر

خدایا کفر نمی‌گویم،

پریشانم،

چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!

مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی.

خداوندا!

اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی

لباس فقر پوشی

غرورت را برای ‌تکه نانی

‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌

و شب آهسته و خسته

تهی‌ دست و زبان بسته

به سوی ‌خانه باز آیی

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟!

خداوندا!

اگر در روز گرما خیز تابستان

تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی

لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری

و قدری آن طرف‌تر

عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌

و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟!

خداوندا!

اگر روزی‌ بشر گردی‌

ز حال بندگانت با خبر گردی‌

پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.

خداوندا تو مسئولی.

خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن

در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است…


 دکتر شریعتی

کران (خواجه عبدالله انصاری)

الهی ، چه زیباست ایام دوستان تو با تو؛چه بزرگوار است روزگار ایشان در سر کار تو.
خدایا! به شناخت تو زنده‏گانیم
و به نصرت تو شادانیم؛
به کرامت تو نازانیم.
خداوندا! ما که به تو زنده‏ایم، هرگز کی میریم؟
ما که به تو شادانیم، کی اندوهگین شویم؟
ماکه به تو عزیزیم هرگز چون ذلیل شویم.
خدایا! نه شناخت تو را توان،
نه ثنای تو را زبان،
نه دریای جلال و کبریای تو را کران؛
پس تو را مدح و ثنا چون توان؟

درس زندگی

اآموخته ام ...... تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید : تو مرا شاد کردی  

نآموخته ام ...... داشتن کودکی که در آغوش شما به خواب رفته زیباترین حسی است که در دنیا وجود دارد .
رآموخته ام ...... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی ( نه ) گفت .
رآموخته ام ...... که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم . 

رآموخته ام ...... که چشم پوشی از حقایق آنها را تغییر نمی دهد .
رآموخته ام ...... که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان
رآموخته ام ...... که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی از سوی ما را دارد .
رآموخته ام ...... که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم.
رآموخته ام ...... که زندگی دشوار است اما من از او سخت ترم .
رآموخته ام ...... که فرصتها هیچگاه از بین نمی روند ،‌ بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد.
رآموخته ام ...... که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن نگاه را وسعت داد.
رآموخته ام ...... که نمی توانم احساسم را انتخاب کنم اما می توانم نحوه بر خورد با آنرا انتخاب کنم.
رآموخته ام ...... که همه می خواهند روی قله کوه زندگی کنند ، اما تمام شادی ها و پیشرفتها وقتی رخ می دهد که در حال بالا رفتن از کوه هستید .

کشاکش

دیدگانم جفاکشند

 جفای روزگار را می کشند

    و دستانم

        تک تک انگشتانم

            مرا یگانه ارتشند

                 و جور مرا بردوش می کشند

 شاعران در گفتگو

  ناشران در جستجو

     هرچه هست و هرچه نیست

             در نگارشند

                   تصویر شعارها را می کشند.

 هرچه هست و هرچه نیست در زمان

        چشم گوش لب و دندان

                مرد زن پیر و جوان

                       همه در کشمکشند

                              و مرده وار

                                    نام زندگی را بر دوش می کشند......

صدا

بگو چگونه تو را می شود صدا بزنم؟

و روی بال و پرم رنگی از حنا بزنم؟

گذشت فصل زمستان ، زغال قسمت من ...

به قلب خسته و تارم نگو جلا بزنم

ببین تمام وجودم پر از بهانه ی توست

سری بیایم و یک سر به آن سرا بزنم

من از گذشته ی دوری دلم شکسته شده

که حرف های خودم را نشد به جا بزنم-

که تیره روز لباسم برای هابیل است

چگونه چشم به چشم کبوترا بزنم ؟

همیشه وسوسه همراه چشم های من است

چقدر؟ تا به کجاهاش دست و پا بزنم؟

قبول غرق گناهم ولی بدان آقا

دوباره آمده ام تا تو را صدا بزنم

ضرب المثل های جهان


اسپانیولی : کسیکه یکبار می دزدد ، همیشه خواهد دزدید .


انگلیسی: طمع به همه چیز، از دست دادن همه چیز است.


عربی: هیچ کس را وادار به دو کار نکن، جنگیدن و زن گرفتن.
 
انگلیسی: ضربات کوچک درختان بزرگ را از پای در می آورند.

ایتالیایی: معنی همه چیز دانستن هیچ ندانستن است.

عربی: مشورت با کسی کن که تو را به گریه می اندازد نه با کسی که تو را می خنداند.

روسی: برای کسی که شکمش خالی است، هر نوع باری سنگین است.

دانمارکی: وقتی که آش از آسمان می بارد گدا قاشق ندارد.

ایرانی: تیر از جراحت به در آید و آزار در دل بماند.

آفریقایی: یک دوست خوب را با هر دو دستت نگهدار.

فارسی: مرد حکیم خرده نگیرد بر آینه.

ایرانی: یا حرفی بزن که از خاموشی بهتر باشد یا خاموش باش.

فنلاندی: همیشه کمی بترس تا هرگز محتاج نشوی زیاد بترسی.

بوسنی: مرحله اول بلاهت آن است که خود را عاقل بدانیم.

ایتالیایی  :عشق یعنی ترس از دست دادن تو.

 انگلیسی: یک متر یک متر سخت است ولی یک سانت یک سانت مثل آب خوردن است.

 مصری  : تندرستی ، تاجی است بر سر انسان سالم ولی هیچ کس جز یک بیمار این تاج رانمی بیند .

 ژاپنی : باید حریف را به کمک حریف دیگری بدام انداخت.

 هندی : سکوت هرگز اشتباه نمی کند  و هر چه طولانی تر باشد ، بهتر قضاوت می کند.

آری

آری آغاز دوست داشتن است

                           گر چه پایان راه ناپیداست

من به پایان دگر نیندیشم

                           که همین دوست داشتن زیباست

                                                                             فروغ فرخزاد