بگو چگونه تو را می شود صدا بزنم؟
و روی بال و پرم رنگی از حنا بزنم؟
گذشت فصل زمستان ، زغال قسمت من ...
به قلب خسته و تارم نگو جلا بزنم
ببین تمام وجودم پر از بهانه ی توست
سری بیایم و یک سر به آن سرا بزنم
من از گذشته ی دوری دلم شکسته شده
که حرف های خودم را نشد به جا بزنم-
که تیره روز لباسم برای هابیل است
چگونه چشم به چشم کبوترا بزنم ؟
همیشه وسوسه همراه چشم های من است
چقدر؟ تا به کجاهاش دست و پا بزنم؟
قبول غرق گناهم ولی بدان آقا
دوباره آمده ام تا تو را صدا بزنم