سلام به دوستای گلم. شرمندتونم که تازگی دیر به دیر آپ میکنم. ۱کم روزه سرمو میگیره نمیتونم زیاد پای کامپیوتر بشینم. بچه های گل و گلاب به اطلاعیه ی زیر توجه کنین لطفا:
از همه ی شما ۱ خواهشی دارم. میخوام از اولین عشقتون و شکستتون بهم بگین. قسم میخورم که اسمی از کسی برده نشه. فقط میخوام که دخترا و پسرای عزیز از سرگذشت های عشقیشون واسه من و دوستان مجازی گلم بنویسن تا ۱ چیزایی دستگیر هر ۲طرف بشه.(یعنی هم دخترا و هم پسرا) این فکر وقتی به سرم زد که بعضی از مطالب وبلاگ ستایشگران رو خوندم. شما هم بخونین حتما.
بحث کل کل و حالگیری نیستا. ولی از اینکه فقط دخترا متهم به بی وفایی بشن تعجب میکنم. و البته برعکسشم صادقه و مطلقا پسرا نالوتی نمیشن. هر ۲طرف نامردی میبینن. و نباید فقط ۱طرف رو دید که من توی وبلاگ ستایشگران این رو دیدم.
حالا هم این پیشنهاد رو کردم که نه سیخ بسوزه نه کباب.
نمیدونم تحویلم میگیرین یا نه. اما اگه کمکم کنین فکر میکنم همه ی ما چیزای خوبی یاد بگیریم.
اگه گوشی واسه درد و دل شنوفتنتون میخواین بسم الله.
اگه ار جفای روزگار دلتون گرفته همین الان شروع کنین واسه اینکه ببینیم کی دردش بزرگتره و شاید وقتی حرفای دیگرون و رنجهاشون رو بخونیم بفهمیم که رنج خودمون در مقابل بقیه خیلی کوچیکه و از خدا ممنون باشیم.
نه سانسور داریم نه رسوا میکنیم. فقط بدون ذکر اسم همه ی داستان های زندگیتون رو میذاریم تا واسه بقیه درسی باشه یا حد اقل اینکه از نظرات اونا و هم دلیاشون بهره ببریم.
اگه هم کسی دوست نداره داستانشو به بقیه بگه فقط بیاد و واسه من بنویسه و بگه که اجازه ی گذاشتنش توی وبلاگم رو ندارم.
سرنوشتتون رو واسم میل کنین.
کاره سختیه؟ ولی اگه ۱کم اراده کنین نوکرتون میشم به مولا. اصلا لازم نیست به این فکر کنین که حرفاتون خسته کننده است یا ممکنه بقیه شما و حرفاتون رو درک نکنن یا راجع به شما بد قضاوت کننا. فقط بنویسین. هرچند کوتاه.
میدونم اینجا زیاد طرفدار نداره. اما اگه منت سرم بذارین خوشحال میشم.
منتظرم. روی منو زمین نندازین.
قربون معرفت همتون.
پ.ن-۱:دوستای گلم هر کودومتون که دوست دارین همینجا توی بخش نظرات میتونین داستانتون رو بذارین. البته اگه به قول ثمین جان حوصله ی میل زدن ندارین و من حتما نظرات رو تایید میکنم.
پ.ن-۲: من حاضرم چندین ماه صبر کنم تا شما داستانتون رو بنویسین. اگه میخواین طولانی بنویسین به نظرم محبتتون شامل حال ما شده. حتی اگه شده روزی ۲-۳ خط برای من و دل خودتون بنویسین.
هر جا پا میذاریم غم نوشته پره هااااااااا. اما حالا که میپرسیم چرا غمگین هستین همه ما رو میپیچونن. هیچکی عاشق نشده. عجب!!!!!!!!!!!
بابا نترسین. جرمه مگه؟ همه ی ما تجربه هایی داریم بالاخره. یعنی هیچکس تا حالا دلش واسه یکی نلرزیده؟ یعنی اینکه خدا به ما احساس داده دروغه؟...
گفتم خسته ام.گفتی: لا تقنطوامن رحمته الله...از رحمت خدا نا امید مشوید.(زمر/53)
گفتم هیشکی نمی دونه تو دلم چی می گذره....گفتی:ان ان الله بین المرء و قلبه....خدا حائل است میان انسان و قلبش(انفال/26)
گفتم:هیچ کسی رو ندارم....گفتی:نحن اقرب الیه من حبل الورید....ما از رگ گردن به انسان نزدیکتریم(ق/16)
گفتم:ولی انگار اصلا منو فراموش کردی....گفتی:فاذکرونی اذکرکم.....منو یاد کنید تا یاد شما باشم(بقره/152)
یک زوج در اوایل 60 سالگی، در یک رستوران کوچیک رمانتیک سی و پنجمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودن.
ناگهان یک پری کوچولوِ قشنگ سر میزشون ظاهر شد و گفت:چون شما زوجی اینچنین مثال زدنی هستین و درتمام این مدت به هم وفادارموندین ، هر کدومتون می تونین یک آرزو بکنین.
خانم گفت: اووووووووووووووووه ! من می خوام به همراه همسر عزیزم، دور دنیا سفر کنم.
پری چوب جادووییش رو تکون داد و اجی مجی لا ترجی
دو تا بلیط برای خطوط مسافربری جدید و شیک QM2در دستش ظاهر شد.
حالا نوبت آقا بود، چند لحظه فکر کرد و گفت: خب، این خیلی رمانتیکه ولی چنین موقعیتی فقط یک بار در زندگی آدم اتفاق می افته ، بنابراین، خیلی متاسفم عزیزم ولی آرزوی من اینه که همسری 30 سال جوانتر از خودم داشته باشم.
خانم و پری واقعا نا امید شده بودن ولی آرزو، آرزوه دیگه !!!
پری چوب جادوییش و چرخوند و.........
اجی مجی لا ترجی
و آقا 92 ساله شد!
پیام اخلاقی این داستان مردها شاید موجودات ناسپاسی باشن ، ولی پریها................
مواد لازم :
ـ سینه مرغ ۱ عدد
ـ سبزی ( گشنیز و شوید و ترخون و جغفری و ریحان ) ۶ قاشق غذا خوری خرد شده
ـ هویج ۲ عدد
ـ آبلیمو ۵/۰ لیوان
ـ پیاز درشت ۱ عدد
ـ نمک و زردچوبه به قدر کافی
ـ دارچین قدری
ـ پودر فلفل سیاه قدری
ـ پودر فلفل قرمز قدری
ـ روغن زیتون ۲ قاشق غذا خوری
ـ آب گوجه فرنگی ۲ لیوان
طرز تهیه :
سینه مرغ را به دو تکه از سمت استخوان جناغ به سمت طرفین با کارد بدون آنکه آسیب ببیند از استخوان جدا کنید . و هر تکه را از وسط با کارد باز کرده تا کاملا ًبه یک تکه پهنی تبدیل شود. سپس نمک و زردچوبه و آبلیمو و پیاز رنده شده و روغن زیتون اضافه کنید وکاملاً قطعات مرغ را به آن ها آغشته کنید .گوشت باید چند ساعت در این حالت درون یخچال بماند اگر رولت را برای ناهار میخواهید درست کنید بهتر است که شب قبل این کار را انجام دهید. هویج ها را درسته بپزید. گوشت را درون سلوفون و
یا نایلکس قرار دهید طوری که هم زیر وهم روی آن را پوشش دهد و سپس چندبار با گوشت کوب به گوشت ضربه بزنید واز نایلکس خارج کنید و آن را کف سینی پهن کنید و نمک و زردچوبه و فلفل و دارچین بپاشید و یک لایه سبزی خرد شده بریزیدبعد هویج را قرار دهید .
لبه گوشت را روی هم بیاورید و برای اینکه باز نشود با نخ تمیز و سفیدی ببندید. رولت های آماده را در ظرفی بگذارید و آب گوجه فرنگی ونمک و زردجوبه به آن اضافه کنید و روی حرارت ملایم بپزید. وقتی پخته شد نخها را باز کنید و برش دهید و در دیس بچینید.
مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ سالهاش در قطار نشسته بود. در حالی که
مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد.
به محض شروع حرکت قطار پسر ٢۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و
هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با
لذت لمس میکرد فریاد زد: پدر نگاه کن درختها حرکت میکنن. مرد مسن با
لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد.
کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرفهای پدر و پسر را میشنیدند
و از پسر جوان که مانند یک کودک ۵ ساله رفتار میکرد، متعجب شده بودند.
ناگهان جوان دوباره با هیجان فریاد زد: پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت میکنند.
زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه میکردند.
باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید.
او با لذت آن را لمس کرد و چشمهایش را بست و دوباره فریاد زد: پدر نگاه کن
باران میبارد، آب روی من چکید.
زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: چرا شما برای مداوای
پسرتان پزشک مراجعه نمیکنید؟
مرد مسن گفت: ما همین الان از بیمارستان بر میگردیم.
امروز پسر من برای اولین بار در زندگی میتواند ببیند !!!