مراسم انتخاب دختر شایستۀ ایران که از سال های دور ، به همّت مجلۀ زن روز
هر ساله در ایران انجام می شد در سال 1355 نیز در هتل هیلتون تهران (استقلال فعلی)
برگزار شد و بیست فینالیست این مسابقه که طی مدت یک سال برگزیده شده بودند
در شب فینال مسابقه با هم به رقابت پرداختند .
مجریان مراسم انتخاب دختر شایستۀ ایران در سال 1355 گوگوش و ساسان کمالی بودند .
این مسابقه یک هیات ژوری داشت که این هیات از چند نویسنده ، شاعر ،
مدیر مدرسه دخترانه ،ژورنالیست و هنرمند تشکیل می شد .
گوگوش علاوه بر این که مجری این برنامه بود ، خود به اجرای برنامۀ هنری
نیز می پرداخت و ترانه های همیشه ماندگار خود را اجرا می کرد .
شب فینال مسابقه، برنامه های هنری نیز اجرا می شد و چند تن از آوازخوانانِ ،
محبوب ایرانی برنامه اجرا می کردند.
از بین بیست فینالیست مسابقه ، یک نفر به عنوان دختر شایستۀ ایران
انتخاب می شد و به مسابقۀ جهانی دختر شایستۀ جهان راه پیدا می کرد .
در این مراسم ، نفرات دوم تا پنجم هم به ترتیب مشخص می شدند .
هم چنین در این شب ، سه نفر نیز به عنوان ، دختر شارم و جذابّیت ،
دختر سلیقه و شیک پوشی و دختر کاراکتر و شخصیت نیز از میان بیست فینالیستِ
مسابقه برگزیده می شدند که هر یک جوایز خود را دریافت می کردند .
افسانه بایگان ، بازیگر فعلی سینمای ایران، زمانی که شانزده ساله بود
در این مسابقه شرکت کرد و نفر دوم شد .
«افسانه بایگان» در سمت راست عکس پایین ، با لباس قرمز دیده می شود .
مسئولین یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی میکند و تا کنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است.
پس یکی از افرادشان را نزد او فرستادند.
مسئول خیریه: آقای وکیل ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله از درآمد بسیار خوبی برخوردارید ولی تا کنون هیچ کمکی به خیریه نکردهاید. نمیخواهید در این امر خیر شرکت کنید؟
وکیل: آیا شما در تحقیقاتی که در مورد من کردید متوجه شدید که مادرم بعد از یک بیماری طولانی سه ساله، هفته پیش درگذشت و در طول آن سه سال، حقوق بازنشستگیاش کفاف مخارج سنگین درمانش را نمیکرد؟
مسئول خیریه: (با کمی شرمندگی) نه، نمیدانستم. خیلی تسلیت میگویم.
وکیل: آیا در تحقیقاتی که در مورد من کردید فهمیدید که برادرم در جنگ هر دو پایش را از دست داده و دیگر نمیتواند کار کند و زن و 5 بچه دارد و سالهاست که خانه نشین است و نمیتواند از پس مخارج زندگیش برآید؟
مسئول خیریه: (با شرمندگی بیشتر) نه . نمیدانستم. چه گرفتاری بزرگی ...
وکیل: آیا در تحقیقاتتان متوجه شدید که خواهرم سالهاست که در یک بیمارستان روانی است و چون بیمه نیست در تنگنای شدیدی برای تأمین هزینههای درمانش قرار دارد؟
مسئول خیریه که کاملاً شرمنده شده بود گفت: ببخشید. نمیدانستم اینهمه گرفتاری دارید ...
وکیل: خوب. حالا وقتی من به اینها یک ریال کمک نکردهام شما چطور انتظار دارید به خیریه شما کمک کنم؟
روزی روزگاری پیرزن فقیری توی زبالهها دنبال چیزی برای خوردن میگشت که چشمش به یک چراغ قدیمی افتاد. آن را برداشت و رویش دست کشید. میخواست ببیند اگر ارزش داشته باشد، آن را ببرد و بفروشد.
در همین موقع، دود سفیدی از چراغ بیرون آمد.
پیرزن چراغ را پرت کرد؛ با ترس و تعجب عقبعقب رفت و دید که چند قدم آن طرفتر، یک غول بزرگ ظاهر شد. غول فوری تعظیم کرد و گفت: «نترس پیرزن! من غول مهربان چراغ جادو هستم. مگر قصههای جورواجوری را که برایم ساختهاند، نشنیدهای؟ حالا یک آرزو کن تا آن را در یک چشم به هم زدن برایت برآورده کنم. امّا یادت باشد که فقط یک آرزو!"
پیرزن که به خاطر این خوشاقبالی توی پوستش نمیگنجید، از جا پرید و با خوشحالی گفت: "الهی فدات بشم مادر"!
امّا هنوز جمله ی بعدی را نگفته بود که فدای غول شد و نتوانست آرزویش را به زبان بیاورد.
... و مرگ او درس عبرتی شد برای آنها که زیادی تعارف میکنند!
![]() |
الهی به مردان در خانهات
به آن زن ذلیلان فرزانهات
به آنانکه با امر روحی فداک
نشینند و سبزی نمایند پاک
به آنانکه مرعوب مادر زنند
ز اخلاق نیکوش دم میزنند
به آن شیر مردان با پیش بند
که در ظرف شستن به تاب و تبند
به آنانکه در بچهداری تکند
یلان عوض کردن پوشکند
به آنانکه بی اذن و امر عیال
نیاید در از جیبشان یک ریال
به آنانکه با ذوق و شوق تمام
به مادر زن خود بگویند مام
به آنانکه دارند با افتخار
نشان ایزو...نه زی ذی نه هزار
به آنانکه دامن رفو میکنند
ز بعد رفویش اتو میکنند
به آنانکه در گیر سوزن نخند
گرفتار پخت و پز مطبخند
به آن قورمه سبزی پزان قدر
به آن مادران به ظاهر پدر
الهی به آه دل زن ذلیل
به آن اشک چشمان ممد سبیل
به تنهای مردان که از لنگه کفش
چو جیغ عیالاتشان شد بنفش
که ما را بر این عهدکن استوار
از این زن ذلیلی مکن بر کنار
به زی ذی جماعت نما لطف خاص
نفرما از این یوغ ما را خلاص