رنگ و وارنگه اینجا

ناخنک بزن. وبلاگم خوشمزه است

رنگ و وارنگه اینجا

ناخنک بزن. وبلاگم خوشمزه است

وبلاگ تنهاترین

سلام به دوستان عزیزم.  

از کمک و همیاری همتون ممنونم و از اینکه وبلاگم رو با حضور گرمتون مزین میفرمایین سپاس گذارم.... 

جدی حرف زدن بهم نمیاد. ما بلد نیستیم با کلاس حرف بزنیم. شوما به بزرگواری خودت ببخش. لپ کلوم اینکه دستتون درد نکنه. 

غرض از مزاحمت اینکه میخواستم ازتون دعوت کنم تا به وبلاگ داداش آرمینم برین و مطلبی رو که میخواد توی کل دنیا بپیچه بخونین. خبریه که باعث شادی میشه اما راسته یا دروغ فقط خدا میدونه. البته من حرف داداشمو قبول دارما. اما... 

 به هر حال شاید خوندن اون مطلب خیلی از ما رو از خواب غفلت بیرون بیاره تا خودمون رو آماده کنیم و هی نگیم وقت زیاده. درسته که از صحت اون خبر مطمئن نیستیم اما تلنگر خوبیه واسه خیلی از ما. بخونین. ضرر نمیکنین.
یا علی

رنگین پوست

این شعر کاندیدای شعر برگزیده سال 2005 بود، که توسط یک بچه آفریقایی نوشته شده:

وقتی به دنیا میام، سیاهم، وقتی بزرگ میشم، سیاهم
وقتی میرم زیر آفتاب، سیاهم، وقتی می ترسم، سیاهم
وقتی مریض میشم، سیاهم، وقتی می میرم، هنوزم سیاهم
و تو، آدم سفید
وقتی به دنیا میای، صورتی ای، وقتی بزرگ میشی، سفیدی
وقتی میری زیر آفتاب، قرمزی، وقتی سردت میشه، آبی ای
وقتی می ترسی، زردی، وقتی مریض میشی، سبزی
و وقتی می میری، خاکستری ای
و تو به من میگی رنگین پوست؟؟؟

داستان قورباغه ها

روزی از روزها گروهی از قورباغه های کوچیک تصمیم گرفتند که با
هم مسابقه ی دو بدند .
هدف مسابقه رسیدن به نوک یک برج خیلی بلند بود .
جمعیت زیادی برای دیدن مسابقه و تشویق قورباغه ها جمع شده بودند ...

و مسابقه شروع شد ....
راستش, کسی توی جمعیت باور نداشت که قورباغه های به این کوچیکی بتوانند به نوک برج برسند ..

 شما می تونستید جمله هایی مثل اینها را بشنوید :
' اوه,عجب کار مشکلی !!'
'اونها هیچ وقت به نوک برج نمی رسند.'یا :
'هیچ شانسی برای موفقیتشون نیست.برج خیلی بلند ه !'
قورباغه های کوچیک یکی یکی شروع به افتادن کردند ...
بجز بعضی که هنوز با حرارت داشتند بالا وبالاتر می رفتند ...
جمعیت هنوز ادامه می داد,'خیلی مشکله!!!هیچ کس موفق نمی شه !'
و تعداد بیشتری از قورباغه ها خسته می شدند و از ادامه دادن منصرف
...
 ولی فقط یکی به رفتن ادامه داد بالا, بالا و باز هم بالاتر ....
این یکی نمی خواست منصرف بشه !
بالاخره بقیه ازادامه ی بالا رفتن منصرف شدند.به جز اون قورباغه
کوچولو که بعد از تلاش زیاد تنها کسی بود که به نوک رسید !

بقیه ی قورباغه ها مشتاقانه می خواستند بدانند او چگونه این کا ر رو
انجام داده؟
اونا ازش پرسیدند که چطور قدرت رسیدن به نوک برج و موفق شدن رو پیدا کرده؟
و مشخص شد که ...
برنده ی مسابقه کر بوده !!!
 
نتیجه ی اخلا قی این داستان اینه که :
هیچ وقت به جملات منفی و مأیوس کننده ی دیگران گوش ندید... چون
اونا زیبا ترین رویا ها و آرزوهای شما رو ازتون می گیرند--چیز هایی که از ته دلتون آرزوشون رو دارید !
همیشه به
قدرت کلمات فکر کنید .
چون هر چیزی که می خونید یا می شنوید روی اعمال شما تأثیر میگذاره

پس :
همیشه ... 
مثبت فکر کنید !
و بالاتر از اون کر بشید هر وقت کسی خواست به شما بگه که به آرزوهاتون نخواهید
رسید !
و هیشه باور داشته باشید :من همراه خدای خودم همه کار می تونم بکنم

زن از نظر خدا...

وقتی خدا زن را آفرید، او تا دیر وقت روز ششم کار می کرد.

یکی از فرشتگان نزد خدا آمد و عرض کرد: چرا اینهمه زمان صرف این مخلوق می کنید؟

خداوند فرمود:

آیا از تمام خصوصیاتی که برای شکل دادنش می خواهم در او بکار ببرم اطلاع دارید؟

او باید قابل شستشو باشد، اما نه از جنس پلاستیک، با بیش از دویست قسمت متحرک با قابلیت جایگزینی. او آنها را باید برای تولید انواع غذاها بکار ببرد، او باید قادر باشد چند کودک را همزمان در بغل بگیرد، آغوشش را برای التیام بخشیدن به هر چیزی از یک زانوی زخمی گرفته تا یک قلب شکسته بگشاید. او باید تمام اینکارها را با دو دست خود انجام بدهد.

فرشته تحت تأثیر قرار گرفت.

”فقط با دو دستش... این غیر ممکن است!“

و آیا این یک مدل استاندارد است؟

”اینهمه کار برای یک روز ... تا فردا صبر کن و آنوقت او را کامل کن”

خدا فرمود: اینکار را نخواهم کرد و خیلی زود این موجود را که محبوب دلم است، کامل خواهم کرد.

وقتی که ناخوش است، از خودش مراقبت می کند. او می تواند 18 ساعت در روز کار کند.

فرشته نزدیکتر آمد و زن را لمس کرد.

”اما ای خدا، او را بسیار لطیف آفریدی.“
خداوند فرمود: بله او لطیف است، اما او را قوی نیز ساخته ام.
نمی توانی تصور کنی که او چه سختیهایی را می تواند تحمل کند و بر آن فائق شود.

فرشته پرسید آیا او می تواند فکر کند؟

خداوند پاسخ داد: نه تنها می تواند فکر کند، بلکه می تواند استدلال و بحث کند.

فرشته گونه های زن را لمس کرد.

” خدایا، بنظر می رسد این موجود چکه می کند! شما مسئولیت بسیار زیادی بر دوش او گذاشته ای.“

”او چکه نمی کند.... این اشک است“ خداوند گفته فرشته را اصلاح کرد.

فرشته پرسید ”این اشک به چه کار می آید؟“

و خداوند فرمود:
”اشکها وسیله او برای بیان غم هاو تردیدهایش، عشق اش و تنهایی اش، تحمل رنجها و غرور اش است.“

این گفته فرشته را بسیار تحت تأثیر قرار داد و گفت ”خدایا تو نابغه ای. تو فکر همه چیز را کرده ای. زن واقعا موجود شگفت انگیزی است.“

آری او واقعاًشگفت انگیز است! زن تواناییهایی دارد که مرد را شگفت زده می کند. او مشکلات را پشت سر می گذارد و مسئولیتهای سنگین را بر دوش می کشد.

او شادی، عشق و اندیشه را با هم دارد. او می خندد هنگامی که احساسی شبیه جیغ کشیدن دارد.

او آواز می خواند وقتی احساسی شبیه گریه کردن دارد، وقتی که خوشحال است گریه می کند و وقتی که ترسیده است می خندد.

او برای آنچه اعتقاد دارد مبارزه می کند و علیه بی عدالتی می ایستد.

وقتی که راه حل بهتری بیابد، برای جواب دادن از کلمه ”نه“ استفاده نمی کند. او خودش را وقف پیشرفت خانواده اش می کند. او دوست پریشان حالش را نزد پزشک می برد.

عشق او مطلق و بدون قید و شرط است.

وقتی فرزندانش موفق می شوند گریه می کند. و از اینکه دوستانش روزگار خوشی دارند خوشحال می شود.
او از شنیدن خبر تولد و عروسی شاد می شود.

وقتی دوستان و نزدیکان او فوت می کنند دلش می شکند.

ولی او برای فائق آمدن بر زندگی نیرو می گیرد.

او می داند که یک بوسه و یک آغوش می تواند یک دل شکسته را التیام بخشد.

او فقط یک اشکال دارد.

فراموش می کند که او چه ارزشی دارد...  

حافظ در صف اتوبوس

نیمه شبِ پریشب گشتم دچار کابوس

دیدم به خواب حافظ توى صف اتوبوس

گفتم : سلام حافظ گفتا علیک جانم

گفتم کجا روى تو گفتا خودم ندانم

گفتم بگیر فالى گفتا نمانده حالى

گفتم : چگونه اى ؟ گفت در بند بى خیالى

گفتم که تازه تازه شعروغزل چه داری؟

گفتا که مى سرایم شعر سپید بارى

گفتم زدولت عشق،گفتا که کودتا شد

گفتم رقیب گفتا ، او نیز کله پا شد

گفتم کجاست لیلی؟مشغول دلربایی؟

گفتا شده ستاره در فیلم سینمایى

گفتم،بگو ز خالش ، آن خال آتش افروز

گفتا عمل نموده ، دیروز یا پریروز

گفتم بگو ز مویش،گفتا که مِش نموده

گفتم بگو ز یارش ، گفتا ولش نموده

گفتم چرا،چگونه؟عاقل شدست مجنون

گفتا شدید گشته معتاد گرد و افیون

گفتم کجاست جمشید؟جام جهان نمایش

گفتا : خرید قسطى تلوزیون به جایش

گفتم: بگو ز ساقى حالا شده چه کاره؟

گفتا : شدست منشى در دفتر اداره

گفتم بگو ز اهد آن رهنماى منزل

گفتا که دست خود را بر دار از سر دل

گفتم ز ساربان گو با کاروان غم ها

گفتا آژانس دارد با تور دور دنیا

گفتم بگو ز محمل یا از کجاوه یا دى

گفتا پژو ، دوو ، بنز یا گلف نوک مدادى

گفتم که قاصدک کوآن باد صبح شرقى

گفتا که جاى خود را داده به فاکس برقى

گفتم بیا ز هد هد جوییم راه چاره

گفتابه جاى هد هد،دیش است وماهواره

گفتم سلام ما را باد صبا کجا برد ؟

گفتا به پست داده آورد یا نیاورد‌؟

گفتم بگو ز مشکِ آهوى دشت زنگى

گفتا که ادکلن شد در شیشه هاى رنگى

گفتم سراغ دارى میخانه اى حسابى

گفت آنچه بود از دم ، گشته چلوکبابى

گفتم : بیا دوتایى لب تر کنیم پنهان

گفتا نمى هراسى از چوب پاسبانان

گفتم بلند بوده موى تو آن زمان ها

گفتا به حبس بودم از ته زدند آن ها

گفتم شما و زندان حافظ ما رو گرفتی؟

گفتا ندیده بودم هالو به این خرفتى

تغذیه در ماه رمضان

متاسفانه بعضی به دلیل اینکه هنگام سحر احساس گرسنگی نمی کنند، سحری را جدی نمی گیرند و این مساله می تواند از نظر جسمی مشکلات غیر قابل جبرانی را به وجود آورد. در سحر ماه مبارک رمضان باید غذای کاملی مصرف شود و در واقع وعده نهار باید در ماه مبارک رمضان برای سحر در نظر گرفته شود. آمری نیا غذاهای کم چربی، انواع و اقسام سبزی ها ومیوه ها را برای وعده سحری توصیه کرد. وی در مورد افطاری گفت: به دلیل اینکه در طول روز دستگاه گوارشی فعالیتش کم می شود، در هنگام افطار غذای سبکی مثل نان و پنیر و خرما تناول شود و یکی، دو ساعت بعد افطاری مفصل تری خورده شود. وی اظهار داشت: روزه در ماه مبارک رمضان علاوه بر اینکه عبادت محسوب می شود به کاهش وزن و کاهش بسیاری از بیماری ها کمک می کند
درحالت عادی،بیشترین فاصله ی بین دو وعده ی غدائی 8 تا 10 ساعت است،اما در ماه رمضان این مدت به بیش از 12 ساعت افزایش می یابد.به همین دلیل و با توجه به نیاز بدن به انواع مواد غذائی،باید به برنامه ی غذائی سحر و افطار روزه دار توجه ویژه ای صورت گیرد.
وی افزود:عده ای معتقدند نخوردن سحری برای گروهی از روزه داران مشکل ساز نیست و می توان بدون خوردن سحری به راحتی روزه نگه داشت،اما مسئله ی مهم این است که معیار عدم تاثیرگذاری خوردن بر روی افراد چیست؟ در حقیقت شاید نخوردن سحری بر گرسنگی فرد تاثیرگذار نباشد،ولی نقش آن بر خلق و خوی افراد انکار ناپذیر است.بر همین اساس خوردن سحری از اجزای مهم روزه داری می باشد.
وعده ی غذائی سحری هم باید بتواند انرژی روزانه ی روزه دار را تامین نماید و هم از افت قند خون که تاثیر مستقیم بر ضعف و بی حوصلگی و حتی پرخاشگری و عصبانیت فرد در طول روز دارد،جلوگیری کند.از اینرو وعده ی غذائی سحر باید بسیار مفصلتر از افطار نیز باشد.همچنین وجود فیبر زیاد در غذای سحر از تشنگی فرد در طول روز جلوگیری می نماید.
بگفته ی وی سبزیجات،میوه،غلات سبوس گیری نشده حاوی مقادیر زیادی فیبر می باشند.
این مشاور تغذیه،با بیان این مطلب که نوشیدن مقادیر زیادی آب در سحر،اثرات منفی بر روی فعالیت آنزیمهای گوارشی بدن خواهد گذاشت،تصریح نمود:این اثر منفی باعث عدم جذب غذا به طور کامل می شود و در نتیجه نوشیدن یک لیوان آب قبل و بعد از سحری کافی است.
با توجه به اینکه در هنگام افطار بدن در حالت سکون و آرامش قرار می گیرد و در طول روز نیز هیچ مواد غذائی به آن نمی رسد،بهتر است در ابتدا با یک یا دو خرما و یک استکان چای افطار کرد و بعد از آن با ایجاد یک وقفه مجدداً بر سر سفره ی افطار آمده و از سایر غذاها تناول گردد.البته بهتر این است یک تا دو ساعت پس از افطار به بدن فرصت استراحت داد و سپس از میان وعده ای معمولی استفاده شود.با اینحال توصیه می شود وعده ی غذائی افطار و شام از یکدیگر مجزا باشند و شام با یک فاصله ی زمانی 2 ساعته بعد از افطار صرف گردد.

بدون شرح!....

دست شما درد نکنه

چرا زحمت کشیدین

چرا ویلا ندادین

کنار دریا ندادین... 

 بابا خوب شما که دارین مینویسین لا اقل ۱کم بیشتر بنویسین. گفتم خلاصه و کوتاه. ولی دیگه نه تا این حد!!!!!!!! ۱کم بیشتر بنویسین که آدم ۱چیزی دستگیرش بشه یه نتیجه ای بگیره... وگرنه داستان همه همینه دیگه.

ولی بازم دستتون درد نکنه.

پسرانه ۳

داستان من هم معلومه دیگه ! خیانت یه دهه شصتی به یه مرد!
خیانتی که هیچ وقت قابل بخشش نیست . ولی من بخشیدم.

پسرانه ۲

عزیز من اولا یکی رو خیلی خیلی دوست داشتم...
یعنی یه روز همدیگرو نمیدیدیم خیلی خیلی ناراحت میشدیم....
ولی یه روزی بهش خواستگار اومد..
ولی دختره اصلا به اون خواستگاره علاقه نداشت...
ولی مامان و باباش به زور دادنش...
الان حدود دو ساله من اصلا با هیچ دختری اشنا نشدم یعنی از هر دختری ناامید شدم...
خوب عزیز ببخشید که سرتو درد آوردم...
این بود قصه عاشقی من...

آرزوهایی که حرام شدند !!!

جادوگری که روی درخت انجیر زندگی میکرد به لستر گفت: یه آرزو کن تا برآورده  

کنم .لستر هم با زرنگی آرزو کرد دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد.بعد با هر کدام از این 

 سه آرزو سه آرزوی دیگر آرزو کرد.آرزوهایش شد نه آرزو با سه آرزوی قبلی بعد با هر  

کدام از این دوازده آرزو سه آرزوی دیگر خواست .که تعداد آرزوهایش رسید به ۴۶ یا  

۵۲ یا...به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد برای خواستن یه آرزوی دیگر.تا وقتی که  

تعداد آرزوهایش رسید به...۵ میلیارد و هفت میلیون و ۱۸ هزار و ۳۴ آرزو .بعد آرزو هایش 

 را پهن کرد روی زمین و شروع کرد به کف زدن و رقصیدن.جست و خیز کردن و آواز  

خواندن و آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتر .بیشتر و بیشتر .در حالی که دیگران  

میخندیدند و گریه میکردند .عشق می ورزیدند و محبت میکردند.لستر وسط آرزوهایش 

 نشست.آنها را روی هم ریخت تا شد مثل یک تپه طلا و نشست به شمردنشان تا .......  

پیر شد و بعد یک شب او را پیدا کردند در حالی که مرده بود و آرزوهایش دور و برش  

تلنبار شده بودند.آرزوهایش را شمردند.حتی یکی از آنها هم گم نشده بود. همشان نو 

 بودند و برق میزدند. بفرمائید چند تا بردارید .به یاد لستر هم باشید که در دنیای سیب ها  

و بوسه ها و کفش ها همه ی آرزوهایش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد !!!

 

 

 

منبع :  www.sahel401.persianblog.ir