باز امد بوی ماه مدرسه بوی بازی های راه مدرسه
امروز صبح خیلی زود از در خونه زدم بیرون واسه انجام کاری.وای نمیدونین چه صحنه های جالبی دیدم، بچه های سال اولی داشتن میرفتن مدرسه .همشون لباسای نو پوشیده بودن،یه شاخه گل هم دستشون بود. پدرمادرا داشتن از بچه هاشون فیلم و عکس میگرفتن...
همه بچه ها لبخند میزدن،همه خوشحال بودن.همشون ارزوهایی داشتن. ارزوهای قشنگ. یکی میخواست معلم بشه،یکی دکتر،یکی مهندس،یکی خلبان،یکی ارایشگر... واقعا چند تا از این بچه ها به ارزوهاشون میرسن...؟!!!
جالب اینه که هیشکی از همون اول نمیخواد که کارگری کنه یا راننده بشه یا نگهبان یه جایی...هیشکی نمیخواد که بشینه کنج خونه...
ولی یادش بخیر دوران خوبی داشتین؛اصلا به این چیزا فکر نمیکردیم؛تنها دغدغمون این بود که معلممون نفهمه که مشقمونو نصفه نوشتیم یا اینکه ورقه امتحانمونو به مامان نشون ندادیم تا بیبینه...
۳میلیون قرآن در آمریکا و غرب توزیع میشه.
از اخبار شنیدم که توی واکنش به عمل زشت و غیر انسانی اون نامردای اونور آبی( که به ما و اعتقاداتمون توهین کردن و خودشون رو زیر سوال بردن) قراره به ازای هر ۱ قرآنی که سوزونده شده ۱ میلیون قرآن با ترجمه ی انگلیسی چاپ کنن و بین مردم آمریکا و اروپا توزیع کنن. از بین تمام این اعمالی که توی این چند روز علیه این کار انجام شد(راهپیمایی و تعطیل شدن بازار و چی و چی و چی...) فقط همین عمل بود که ۱کم آرومم کرد. حالا دیگه خیلی ها اسلام رو از طریق معجزه ای که محدود به زمان و مکان نیست میشناسن. معجزه ای که هیچ احدی نمیتونه حقانیتش رو انکار کنه. اونقدر این کتاب مقدس و زیباست که از توصیفش عاجزم. همین عجز بنده ی حقیره که این کتاب رو کرده معجزه. کیه که این کتاب رو بخونه و زیبایی و اعجاز و دلنشینی اون رو نبینه؟ چه باهوش باشی چه نباشی. چه با سواد باشی چه نباشی. اونقدر این کتاب فوق العاده هست که همه به ناب بودن متنش و واحد بودن صاحب قادرش پی میبرن.
به امید روزی که همه ی دنیا این کتاب رو بخونن تا همه ی دنیا ۱ صدا بگه:
اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله
ان روز پسر بچه از دست مادرش ناراحت بود.فکری کرد و به نظرش رسید دیگر هنگام ان است که بابت کارهایی که در منزل برای مادرش انجام داده هزینه دریافت کند و چون با مادرش صحبت نمیکرد برگه یادداشتی برداشت و روی ان نوشت:
مرتب کردن چمن باغچه ۵۰۰۰ تومان٬مراقبت از برادر کوچکم۲۰۰۰ تومان٬نمره ی ریاضی خوبی گرفتم۳۰۰۰ تومان٬بیرون بردن زباله ها۲۰۰۰ تومان٬جمع بدهی شما به من:۱۲۰۰۰تومان!
مادر که در حال اشپزی بود با دیدن برگه یادداشت دستهایش را با حوله خشک کرد و نوشته را با صدای بلند خواند.
مادر نگاهی به فرزند منتظرش انداخت و چند لحظه به مرور خاطراتش پرداخت بعد قلم برداشت و پشت برگه صورتحصاب چنین نوشت:
بابت ۹ماه بارداری که در وجودم رشد کردی هیچ!
بابت تمام شب هایی که به پایت نشستم و برایت دعا کردم هیچ!
بابت تمام زحماتی که در این سالها کشیدم تا تو بزرگ و تنومند شوی هیچ!
بابت غذا٬نظافت٬اسباب بازی ها و ...دیگر هم هیچ!
و اگر پسرم همه اینها را با هم جمع بزنی خواهی دید که هزینه ی عشق واقعی من به تو فقط هیچ است.
وقتی پسر یادداشتی که مادرش نوشته بود را خواند چشمانش پر از اشک شد و در حالی که در اغوش مادرش پناه گرفته بود مدام میگفت: دوستت دارم...!!!
سال ۸۸ بود. روز امتحان دانشگاه آزاد. من نوبت عصر بودم. دیر رسیده بودم. تقریبا آخرین لحظه ها بود. دخترا و پسرا توی ۱ ساختمون امتحان میدادن و.... هیشکی حواسش به امتحان نبود. کلی واسه خودشون سوژه بودن. چشما همه کج شده بودن. هیچ کودومم احساس نمی کردن که کج شدن چشمشون معلومه. مثلا داشتن زیر چشمی دید میزدن.
خلاصه... صندلیه من طبقه سوم داخل ۱ کلاس بود. داشتم از پله ها بالا میرفتم و صحنه ها رو میدیدم و هی پیش خودم میگفتم کاش نمیومدم. کی حوصله داره ۴ ساعت روی صندلی خشک بشه آخه. سرمم عجیب درد میکرد. تازه نهارم خورده بودم دلم میخواست یه چرت عصرانه بزنم اساسی.
توی همین فکرا بودم که دیدم ۱ پسر روی پله ها ایستاده از ۱ مراقب میپرسه: آقا من هر چی میگردم شماره صندلیمو پیدا نمیکنم. کجا بشینم پس؟
یارو ۱ نیگاه به کارت انداخت. ۱ نیگاه به پسره انداخت. بعد گفت: آخه بچه جان تو چه جور بچه کنکوری هستی که هنوز خبر نداری صبح امتحان داشتی؟؟؟؟؟
حالا مگه من میتونستم جلو خندمو بگیرم؟
یاد حرف معلم شیمیم افتادم که میگفت: سر کنکور آزاد برو بیسکویتی که بین ۲ تا دفترچه میدن رو بخور. قبولی...
البته قبلا اینطوری نبود. حالا دیگه سراسری هم برو ۱ بیسکویت بخور قبولی. منتهی بیسکویت سراسری رو باید خودت تهیه کنی.
مراسم انتخاب دختر شایستۀ ایران که از سال های دور ، به همّت مجلۀ زن روز
هر ساله در ایران انجام می شد در سال 1355 نیز در هتل هیلتون تهران (استقلال فعلی)
برگزار شد و بیست فینالیست این مسابقه که طی مدت یک سال برگزیده شده بودند
در شب فینال مسابقه با هم به رقابت پرداختند .
مجریان مراسم انتخاب دختر شایستۀ ایران در سال 1355 گوگوش و ساسان کمالی بودند .
این مسابقه یک هیات ژوری داشت که این هیات از چند نویسنده ، شاعر ،
مدیر مدرسه دخترانه ،ژورنالیست و هنرمند تشکیل می شد .
گوگوش علاوه بر این که مجری این برنامه بود ، خود به اجرای برنامۀ هنری
نیز می پرداخت و ترانه های همیشه ماندگار خود را اجرا می کرد .
شب فینال مسابقه، برنامه های هنری نیز اجرا می شد و چند تن از آوازخوانانِ ،
محبوب ایرانی برنامه اجرا می کردند.
از بین بیست فینالیست مسابقه ، یک نفر به عنوان دختر شایستۀ ایران
انتخاب می شد و به مسابقۀ جهانی دختر شایستۀ جهان راه پیدا می کرد .
در این مراسم ، نفرات دوم تا پنجم هم به ترتیب مشخص می شدند .
هم چنین در این شب ، سه نفر نیز به عنوان ، دختر شارم و جذابّیت ،
دختر سلیقه و شیک پوشی و دختر کاراکتر و شخصیت نیز از میان بیست فینالیستِ
مسابقه برگزیده می شدند که هر یک جوایز خود را دریافت می کردند .
افسانه بایگان ، بازیگر فعلی سینمای ایران، زمانی که شانزده ساله بود
در این مسابقه شرکت کرد و نفر دوم شد .
«افسانه بایگان» در سمت راست عکس پایین ، با لباس قرمز دیده می شود .
میخواهم بگویم ......
فقر همه جا سر میکشد .......
فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی هم نیست ......
فقر ، چیزی را " نداشتن " است ، ولی ، آن چیز پول نیست ..... طلا و غذا نیست .......
فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفتهء یک کتابفروشی می نشیند ......
فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ، که روزنامه های برگشتی را خرد میکند ......
فقر ، کتیبهء سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند .....
فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود .....
فقر ، همه جا سر میکشد ........
فقر ، شب را " بی غذا " سر کردن نیست ..
فقر ، روز را " بی اندیشه" سر کردن است
دکتر شریعتی