
این شعر کاندیدای شعر برگزیده سال 2005 بود، که توسط یک بچه آفریقایی نوشته شده:
وقتی به دنیا میام، سیاهم، وقتی بزرگ میشم، سیاهم
وقتی میرم زیر آفتاب، سیاهم، وقتی می ترسم، سیاهم
وقتی مریض میشم، سیاهم، وقتی می میرم، هنوزم سیاهم
و تو، آدم سفید
وقتی به دنیا میای، صورتی ای، وقتی بزرگ میشی، سفیدی
وقتی میری زیر آفتاب، قرمزی، وقتی سردت میشه، آبی ای
وقتی می ترسی، زردی، وقتی مریض میشی، سبزی
و وقتی می میری، خاکستری ای
و تو به من میگی رنگین پوست؟؟؟
گفتم خسته ام.گفتی: لا تقنطوامن رحمته الله...از رحمت خدا نا امید مشوید.(زمر/53)
گفتم هیشکی نمی دونه تو دلم چی می گذره....گفتی:ان ان الله بین المرء و قلبه....خدا حائل است میان انسان و قلبش(انفال/26)
گفتم:هیچ کسی رو ندارم....گفتی:نحن اقرب الیه من حبل الورید....ما از رگ گردن به انسان نزدیکتریم(ق/16)
گفتم:ولی انگار اصلا منو فراموش کردی....گفتی:فاذکرونی اذکرکم.....منو یاد کنید تا یاد شما باشم(بقره/152)
. . . اینکه معماری در لحظهای از خلاقیت بوجود میآید، یک حقیقت انکارناپذیر است، زمانی که ذهن درگیر چگونگی تضمین استحکام یک ساختمان و نیز تأمین خواستههایی برای آسایش و راحتی است، برای رسیدن به هدفی متعالیتر از تأمین نیازهای صرفاً کارکردی برانگیخته میشود و آماده میگردد تا تواناییهای شاعرانهای را به معرض نمایش گذارد که ما را برمیانگیزانند و به ما لذت و سرور میبخشند.
لوکوربوزیه (Le Corbusier)
لحظه دیدار نزدیک است .
باز من دیوانه ام، مستم .
باز می لرزد، دلم، دستم .
باز گویی در جهان دیگری هستم .
های ! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ !
های ! نپریشی صفای زلفم را، دست!
آبرویم را نریزی، دل !
- ای نخورده مست -
لحظه دیدار نزدیک است .
مهدی اخوان ثالث
سراپا ساحری داری تو با چشمان جادویی
طلسمم کرده ای. آری. تو با چشمان جادویی
کشیدی پرده ی پلک از تصویری خیال انگیز
نمودی پرده برداری تو با چشمان جادویی
شنیدم بی خیالی. چون اگر حتی بمیرم من
بر ابرو خم نمی آری تو با چشمان جادویی
اجازه میدهی آیا شریک گریه ات باشم؟
بگو با یا علی آری تو با چشمان جادویی
علی صیاد رضایی