
تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی
و هنوز ...
سال هاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم
ومن اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت ؟!!!
و اما جواب قصه از زبان دختر قصه :
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
ونمی دانستی
باغبان
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده خود
پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک ...
دل من گفت برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو را
و من رفتم
و هنوز
سال هاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض نگاه تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت ؟!!!حمید مصدق
اخی چقد قشنگ بوووووود. خیلی دوست داشتمممممممممممم
قربونت بشم نفسم.لطف داری ...
بازم بهم سر بزن...
منکه حضوری تو خوابگاه بهت سر میزنم عزیزم ! چشم تازه با وبت اشنا شدم دیگه زیاد میام
خیلی دوست دارم..دلم واست تنگ میشه
سلام وبلاگ جالبی داری...
موافقی تبادل لینک کنیم؟
وقتی زمین از جاذبه اش حرف میزند پرنده ها از بالا به او میخندند
سلام عرض میکنم فکر کنم ماها رو فراموش کردین که یه سری هم نمیزنین قبلنا با مرام تر بودین اگه تو وبم بیاین خوشحال میشم بابای
خیلی قشنگه به و.بلاگ منم سر بزن منی که از عشقم مرتضی جونم دورم