سال ۸۸ بود. روز امتحان دانشگاه آزاد. من نوبت عصر بودم. دیر رسیده بودم. تقریبا آخرین لحظه ها بود. دخترا و پسرا توی ۱ ساختمون امتحان میدادن و.... هیشکی حواسش به امتحان نبود. کلی واسه خودشون سوژه بودن. چشما همه کج شده بودن. هیچ کودومم احساس نمی کردن که کج شدن چشمشون معلومه. مثلا داشتن زیر چشمی دید میزدن.
خلاصه... صندلیه من طبقه سوم داخل ۱ کلاس بود. داشتم از پله ها بالا میرفتم و صحنه ها رو میدیدم و هی پیش خودم میگفتم کاش نمیومدم. کی حوصله داره ۴ ساعت روی صندلی خشک بشه آخه. سرمم عجیب درد میکرد. تازه نهارم خورده بودم دلم میخواست یه چرت عصرانه بزنم اساسی.
توی همین فکرا بودم که دیدم ۱ پسر روی پله ها ایستاده از ۱ مراقب میپرسه: آقا من هر چی میگردم شماره صندلیمو پیدا نمیکنم. کجا بشینم پس؟
یارو ۱ نیگاه به کارت انداخت. ۱ نیگاه به پسره انداخت. بعد گفت: آخه بچه جان تو چه جور بچه کنکوری هستی که هنوز خبر نداری صبح امتحان داشتی؟؟؟؟؟
حالا مگه من میتونستم جلو خندمو بگیرم؟
یاد حرف معلم شیمیم افتادم که میگفت: سر کنکور آزاد برو بیسکویتی که بین ۲ تا دفترچه میدن رو بخور. قبولی...
البته قبلا اینطوری نبود. حالا دیگه سراسری هم برو ۱ بیسکویت بخور قبولی. منتهی بیسکویت سراسری رو باید خودت تهیه کنی.
اون زمان ها که ما کنکور میدادیم بیسکوئیت و آب انگور کنکور خیلی معروف بود و مقوی و اگر نمیخوردیم قبول نمیشدیم!
شما دخترا همیشه به همه جا دیر می رسید و دیر به نتیجه میرسید!.... کنکور ... هواپیما ... صف بانک ....
دیگ به دیگ میگه روت سیاه
فکر کنم اول شدم.
خوش به حال بچه هایی که الان امتحان می دن.
بنده خدا پسره
وای.بیچاره.دلم سوخت واسش.........
البته حقش بود.حواس پرت
حالا این بنده خدا توی صبح یا عصر بودنش اشتباه کرده بود،یکی از دوستام یه روز بعد رفته بود سر جلسه !
البته خیلی بیخیال اومده بود واسه ما تعریف می کرد و می خندید
اگه بیخیال نبود که جا نمی موند.
سلام
وبت ساده امازیباست....
دوس داشتی بهم سربزن
ای ول بابا بیسکویت.یعنی منم بخورم قبولم؟
بازم بهم سر بزن