رنگ و وارنگه اینجا

ناخنک بزن. وبلاگم خوشمزه است

رنگ و وارنگه اینجا

ناخنک بزن. وبلاگم خوشمزه است

کورش مهر پرور



لشکر ایران آماده جنگ شده و سواران پا بر رکاب اسب ، کورش پادشاه ایران از نزدیکان خداحافظی کرده و قصد راهبری سپاه ایران را داشت . یکی از نزدیکان خبر آورد همسر سربازی چهار فرزند بدنیا آورده ، فروانروای ایران خندید و گفت این خبر خوش پیش از حرکت سپاه ایران بسیار روحیه بخش و خوش یومن است . دستور داد پدر کودکان لباس رزم از تن بدر آورده به خانه اش برود پدر اشک ریزان خواهان همراهی فرمانروای ایران بود . فرمانروا با خنده به او گفت نگهداری و پرورش آن چهار کودک از جنگ هم سخت تر است . می گویند وقتی سپاه پیروز ایران از جنگ باز گشت کورش تنها سوغاتی را که با خود به همراه آورده بود چهار لباس زیبا برای فرزندان آن سرباز بود . این داستان نشان می دهد کورش پادشاه ایران ، دلی سرشار از مهر در سینه داشت. ارد بزرگ فیلسوف کشورمان می گوید : فرمانروای مردمدار ، مهر خویش را از کسی دریغ نمی کند .
می گویند سالها بعد آن چهار کودک سربازان رشیدی شدند ، آنها نخستین سربازان سپاه ایران بودند که از دیوارهای آتن گذشته و وارد پایتخت یونان شدند . نکته جالب آن است که یکی از آن چهار کودک دختر بود و نامش پارمیس که از نام دختر ارشد کورش بزرگ اقتباس شده بود .

مجنون قلب را برگزید

لیلی گفت: موهایم مشکی ست، مثل شب، حلقه حلقه و مواج، دلت توی حلقه های موی من است.
نمی خواهی دلت را آزاد کنی؟ نمی خواهی موج گیسوی لیلی را ببینی؟
مجنون دست کشید به شاخه های آشفته بید و گفت: نه نمی خواهم، گیسوی مواج لیلی را نمی خواهم. دلم را هم.
لیلی گفت: چشمهایم جام شیشه ای عسل است، شیرین،
نمی خواهی عکست را توی جام عسل ببینی؟ شیرینی لیلی را؟
مجنون چشمهایش را بست و گفت: هزار سال است عکسم ته جام شوکران است،
تلخ. تلخی مجنون را تاب می آوری؟
لیلی گفت: لبخندم خرمای رسیده نخلستان است.
خرما طعم تنهایی ات را عوض می کند. نمی خواهی خرما بچینی؟
مجنون خاری در دهانش گذاشت و گفت: من خار را دوستتر دارم.
لیلی گفت: دستهایم پل است. پلی که مرا به تو می رساند. بیا و از این پل بگذر.
مجنون گفت: اما من از این پل گذشته ام. آنکه می پرد دیگر به پل نیازی ندارد.
لیلی گفت: قلبم اسب سرکش عربی ست. بی سوار و بی افسار. عنانش را خدا بریده،
این اسب را با خودت می بری؟
مجنون هیچ نگفت. لیلی که نگاه کرد، مجنون دیگر نبود؛ تنها شیهه اسبی بود و رد پایی بر شن.
لیلی دست بر سینه اش گذاشت، صدای تاختن می آمد.

یه داستان جالب : زندگی های امروزه!

 مزدا 323 قرمز رنگ، تا به نزدیکی دختر جوان رسید به طور ناگهانی ترمز کرد . خودرو چند قدم جلوتر از دختر جوان از حرکت ایستاد ، اما راننده، خودرو را به عقب راند، تا جایی که پنجره جلو دقیقا روبروی دختر جوان قرار گرفت این اولین خودرویی نبود که روبروی دختر توقف می کرد ، اما هریک از آنها با بی توجهی دختر جوان به راه خود ادامه می دادند . دختر جوان، مانتوی مشکی تنگی به تن کرده بود که چند انگشتی از یک پیراهن بلند تر بود . شلواری هم که تن دخترک بود ،همچون مانتویش مشکی بود و تنگ می نمود که آن هم کوتاه بود و تا چند سانتی پایین تر از زانو را می پوشاند . به نظر می آمد که شلوار به خودی خود کوتاه نیست و انتهای ساق آن به داخل تا شده . دختر جوان نتوانست اهمیتی به مزدای قرمز رنگ ندهد . سرش را به داخل پنجره خم کرد و به راننده گفت :" بفرمایید؟" ....

ادامه مطلب ...

جواب کنکور

من دیگه آخرشم. پارسال که اون همه جون کندم و به قول بچه ها خر زدم ۱۲ هزار آوردم. امسالم که اصلا نخوندم و فقط خوردم و خوابیدم بازم ۱۲ هزار آوردم. خیلی باحاله ها نه؟ اگه درصدام ۱کم تغییر نکرده بود و قالب کارنامه رنگش عوض نشده بود فکر میکردم همون کارنامه پارسالی جلو چشمه. هههههه. یادمه پارسال ۱ همچین شبی ۱ چشمم اشک بود و ۱چشمم خون. میدونی چرا؟ چون پارسال دلم از این میسوخت که زحمت کشیدمو نتیجه نگرفتم اما امسال دلم نمیسوزه چون زحمت نکشیدم. تازه خیلی هم خوشحالم. چون فکر میکردم خیلی خراب کردم. حداقل ۳برابر بدتر. آخ اگه پارسال مثه امسال ریلکس بودم... سه رقمی رو شاخش بود. بگذریم. دیگه گذشت. 

حالا فقط به این فکر میکنم که برم دنبال چیزی که عاشقشم. یعنی هنر معماری. فقط از این نگرانم که مجبورم از عزیزانم دور بشم. اما باید واسه رسیدن به هدف جنگید. این رسم زندگیه.  

 

راستی شاید از امروز ۱کم دیر سر بزنم. سرم ۱کم شلوغه. اما هروقت فرصت بشه حتما هستم. گرچه فکر نمیکنم چندان مهم باشه واسه کسی. به نظر میرسه که اینجا چندان پر طرفدار نیست. چون تعداد نظرات واقعا خیلی کمه و این نشونه ی بی توجهی به منه. به هر حال من واسه دل خودمم که شده میام.

چطوری میفهمی که توی سال ۲۰۱۰ هستی؟

۱ یهو نگاه میکنی میبینی خانوادت که ۳ نفر بیشتر نیستن ۵ تا خط موبایل دارن 

 

۲ واسه همکارت ایمیل میفرستی در حالی که میز بغل دستت نشسته 

 

۳ رابطت با اقوام و دوستانی که ایمیل ندارن کمتر و کمتر میشه تا به حد صفر میرسه 

 

۴ ماشینت رو جلوی در پارک میکنی و با موبایلت زنگ میزنی خونه تا بیان کمکت چیزایی رو که خریدی ببرن داخل 

 

۵ هر آگهی تلویزیونی یه آدرس اینترنتی هم داره 

 

 ۶ وقتی موبایلت رو خونه جا میذاری استرس تمام وجودت رو میگیره و با سرعت بر میگردی خونه که موبایلت رو برداری 

 بدون توجه به اینکه ۲۰-۳۰ سال از عمرت رو بدون موبایل گذروندی  

 

۸ صبح ها قبل از خوردن صبحانه اولین کاری که میکنی سر زدن به اینترنتو چک کردن ایمیلته 

 

۹ الان در حالی که این پست رو میخونی سرت رو تکون میدی و میخندی 

 

۱۰ اینقدر سرگرم خوندن این پستی که حتی متوجه نشدی این لیست شماره ۷ نداره 

 

۱۱ الان دوباره برگشتی بالا چک کنی که شماره ۷ داره یا نه 

 

۱۲ من مطمئنم اگه دوباره برگردی بالا شماره ۷ رو پیدا میکنی چون بهش توجه نکردی 

 

۱۳ دوباره برمیگردی بالا اما شماره ۷ رو پیدا نمیکنی چون این شماره رو نداره و من شوخی کردم اما این نشون میده که تو به خودت هم اطمینان نداری

 

ساندویچ مرغ با سیب زمینی در فر

مواد لازم:
سیب زمینی پخته و رنده شده=2 عدد متوسط
فلفل دلمه=2 عدد
پیاز=2 عدد
سینه مرغ پخته شده=2 عدد
ماست=1 لیوان
نمک و فلفل سیاه=بمقدار لازم
گشنیز خرد شده=نصف لیوان
پودر فلفل قرمز=بمقدار لازم
سیر نرم شده=2 حبه
تخم مرغ=1 عدد
پنیر پیتزا رنده شده=1 لیوان
نان مخصوص تست=بمقدار لازم
طرز تهیه:
1. نانهای مخصوص تست را به ترتیب و کنار هم در ظرف نسوزی می چینیم بطوریکه بین نانها فاصله نباشد.
2. سینه مرغ پخته شده را ریش ریش می کنیم و روی نانها می ریزیم بطوریکه تمام سطح نانها را بپوشاند.
3. سیب زمینی پخته شده را با فلفل دلمه و پیاز که بصورت باریک و نازک خلال کرده ایم مخلوط می کنیم و روی مرغ می ریزیم.
4. ماست را با نمک و فلفل سیاه،گشنیز خرد شده،پودر فلفل قرمز و سیر نرم شده و 1 عدد تخم مرغ مخلوط کرده و خوب هم می زنیم. سپس سس بدست آمده را روی سیب زمینی می ریزیم.
5. پنیر پیتزای رنده شده را روی مواد می ریزیم بطوریکه تمام سطح مواد را بپوشاند.
6. روی پنیر را با نانهای تست که کنار هم می گذاریم،می پوشانیم.
7. سینی ساندویچ را بمدت 20 الی 25 دقیقه با حرارت 160 درجه سانتیگراد در فر می گذاریم تا روی نانها طلایی رنگ شود.

ساختن روح

آلن جونز  می گوید برای ساختن روح به چهار نیروی نامرئی نیاز داریم : عشق ، مرگ ،قدرت ، زمان . عشق لازم است زیرا خدا ما را دوست دارد . آگاهی از مرگ لازم است تا زندگی را بهتر بفهمیم . مبارزه برای رشد لازم است ، اما نباید در دام قدرتی که در این مبارزه به دست می آید بیفتیم زیرا می دانیم که این قدرت هیچ ارزشی ندارد. سرانجام باید بپذیریم که روح ما هر چند ابدی است اما در این لحظه گرفتار دام زمان است ، با فرصتها و محدودیتهایش .بدین ترتیب باید طوری عمل کنیم که در زمان بگنجد، کاری کنیم تا به هر لحظه ارزش بگذاریم .نباید این چهار نیرو را مشکلاتی بدانیم که باید حل کنیم ، زیرا خارج از اختیار ماست . باید آنها را بپذیریم و بگذاریم آن چه را که باید به ما بیاموزند .

شادی در تنهایی نیست

ناصر خسرو قبادیانی بسوی باختر ایران روان بود . شبی میهمان شبانی شد در روستای کوچکی در نزدیکی سنندج ، نیمه های شب صدای فریاد  و ناله شنید برخاست و از خانه بیرون آمد صدای فریاد و ناله های دلخراش و سوزناک از بالای کوه به گوش می رسید . مبهوت فریاد ها و ناله ها بود که شبان دست بر شانه اش گذاشت و گفت : این صداها از آن مردیست که همسر و فرزند خویش را از دست داده  ، این مرد پس از چندی جستجو در غاری بر فراز کوه ماندگار شد هر از گاهی شبها ناله هایش را می شنویم . چون در بین ما نیست همین فریاد ها به ما می گوید که هنوز زنده است و از این روی خوشحال می شویم .  که نفس می کشد . ناصر خسرو گفت می خواهم به پیش آن مرد روم . مرد گفت بگذار مشعلی بیاورم و او را از شیار کوه بالا برد . ناصر خسرو در آستانه غاری ژرف و در زیر نور مهتاب مردی را دید که بر تخته سنگی نشسته و با دو دست خویش صورتش را پنهان نموده بود .مرد به آن دو گفت از جان من چه می خواهید ؟ بگذارید با درد خود بسوزم و بسازم .
ناصر خسرو گفت  : من عاشقم این عشق مرا به سفری طول دراز فرا خوانده ، اگر عاشقی همراه من شو . چون در سفر گمشده خویش را باز یابی . دیدن آدمهای جدید و زندگی های گوناگون تو را دگرگون خواهد ساخت . در غیر اینصورت این غار و این کوهستان پیشاپیش قبرستان تو و خاطراتت خواهد بود . چون پگاه خورشید آسمان را روشن کند براه خواهم افتاد اگر خواستی به خانه شبان بیا تا با هم رویم .
چون صبح شد آن مرد همراه ناصرخسرو عازم سفر بود . سالها بعد آن مرد همراه با همسری دیگر و دو کودک به دیار خویش باز گشت در حالی که لبخندی دلنشین بر لب داشت  .

“سنگینی یادهای سیاه را
با تنهایی دو چندان می کنی …
به میان آدمیان رو  و  در شادمانی آنها سهیم شو
لبخند آدمیان اندیشه های سیاه را کمرنگ و دلت را گرم خواهد نمود . ”
شوریدگان همواره در سفر هستند و چون خواسته خویش یافتند همانجا کاشانه ایی بسازند ، و چون دلتنگ شوند به دیار آغازین خویش باز گردند…

افسانه ای هندی

در افسانه ای هندی آمده است که مردی هر روز دو کوزه بزرگ آب به دو انتهای چوبی می بست...چوب را روی شانه اش می گذاشت و برای خانه اش آب می برد. یکی از کوزه ها کهنه تر بود و ترک های کوچکی داشت. هربار که مرد مسیر خانه اش را می پیمود نصف آب کوزه می ریخت. مرد دو سال تمام همین کار را می کرد. کوزه سالم و نو مغرور بود که وظیفه ای را که به خاطر انجام آن خلق شده به طورکامل انجام می دهد. اما کوزه کهنه و ترک خورده شرمنده بود که فقط می تواندنصف وظیفه اش را انجام دهد. هر چند می دانست آن ترک ها حاصل سال ها کار است. کوزه پیر آنقدر شرمنده بود که یک روز وقتی مرد آماده می شد تا از چاه آب بکشد تصمیم گرفت با او حرف بزند : " از تو معذرت می خواهم. تمام مدتی که از من استفاده کرده ای فقط از نصف حجم من سود برده ای...فقط نصف تشنگی کسانی را که در خانه ات منتظرند فرو نشانده ای. " مرد خندید و گفت: " وقتی برمی گردیم با دقت به مسیر نگاه کن. " موقع برگشت کوزه متوجه شد که در یک سمت جاده...سمت خودش... گل ها و گیاهان زیبایی روییده اند. مرد گفت: " می بینی که طبیعت در سمت تو چقدر زیباتر است؟ من همیشه می دانستم که تو ترک داری و تصمیم گرفتم از این موضوع استفاده کنم. این طرف جاده بذر سبزیجات و گل پخش کردم و تو هم همیشه و هر روز به آنها آب می دادی. به خانه ام گل برده ام و به بچه هایم کلم و کاهو داده ام. اگر تو ترک نداشتی چطور می توانستی این کار را بکنی؟ "

رول مرغ

مواد لازم:

 سینه کامل مرغ 1 عدد (سینه مرغ را از استخوان جدا کنید و به دو نیم تقسیم کنید )

کره 2 قاشق سوپ خوری

پنیر گودا 50 گرم

تخم مرغ 2 عدد

روغن مایع برای سرخ کردن به میزان لازم

 

 * مواد لازم برای مزه دار کردن:

یک قاشق سوپخوری آبلیمو

دو قاشق سوپخوری روغن زیتون

یک قاشق سوپخوری سس سویا

نمک فلفل سیاه و قرمز و یا هر ادویه دلخواه(زنجفیل ، جوز، کاری و...)

یک قشق سوپخوری زعفران آب کرده

  

طرز تهیه:

 مواد را خوب مخلوط کرده و مرغ را به آن آغشته کنید و زمان بدهید تا مواد به خورد گوشت بروند . یک نیمه از گوشت مرغ را با بیفتک کوب بکوبید، بهتر است برای جلوگیری از پاره شدن گوشت آن را بین کیسه فریزر قرار بدهید.سپس روی آن مقداری کره بمالید و پنیر گودا روی آن بریزید و قارچ ها را که از قبل تفت دادید روی پنیر بریزید ، نیمه دیگر مرغ را چرخ کرده روی سایر مواد به گونه ایی قرار دهید که کاملا روی قارچ پوشش داده شود. حالا سینه مرغ را لوله کنید.فر را از قبل در دمای 350 فارنهایت(175ْ) گرم کنید و مرغ رول شده را در فویل آلمینیوم محکم بپیچید و در طبقه وسط به مدت یک ساعت و یا بیشتر قرار دهید. البته زمان پخت بستگی به اندازه سینه مرغ دارد.

 

 نکته:

البته این خوراک را می توان به روش دیگری نیز تهیه نمود. پس از لوله کردن آن را در پودر سوخاری بغلطانید، بعد دو عدد تخم مرغ را با چنگال زده، مرغ را به آن آغشته کنید و مجددا در پودر سوخاری بغلطانید و در روغن سرخ کنید .  توجه کنید ابتدا با حرارتی تقریبا تند، تمام رول را در روغن چرخانده سپس با حرات ملایم آن را طبخ کنید.