جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت. مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و جوانی ساده و خوش قلبش یافت، به او گفت پادشاه ، اهل معرفت است، اگر احساس کند که تو بنده ای از بندگان خدا هستی ، خودش به سراغ تو خواهد آمد.
جوان به امید رسیدن به معشوق ، گوشه گیری پیشه کرد و به عبادت و نیایش مشغول شد، به طوری که اندک اندک مجذوب پرستش گردید و آثار اخلاص در او تجلی یافت .
روزی گذر پادشاه بر مکان او افتاد ، احوال وی را جویا شد و دانست که جوان، بنده ای با اخلاص از بندگان خداست . در همان جا از وی خواست که به خواستگاری دخترش بیاید و او را خواستگاری کند . جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و پادشاه به او مهلت داد .
همین که پادشاه از آن مکان دور شد ، جوان وسایل خود را جمع کرد و به مکانی نا معلوم رفت . ندیم پادشاه از رفتار جوان تعجب کرد و به جست و جوی جوان پرداخت تا علت این تصمیم را بداند . بعد از مدتها جستجو او را یافت . گفت: (( تو در شوق رسیدن به دختر پادشاه آن گونه بی قرار بودی ، چرا وقتی پادشاه به سراغ تو آمد و ازدواج با دخترش را از تو خواست ، از آن فرار کردی؟ ))
جوان گفت: (( اگر آن بندگی دروغین که بخاطر رسیدن به معشوق بود ، پادشاهی را به در خانه ام آورد ، چرا قدم در بندگی راستین نگذارم تا پادشاه جهان را در خانهء خویش نبینم؟ ))
سلام خانومی.میسی اومدی.لینکت کردم.منو به اسم خاطرات طلا لینک کن.واییییییییییییییییییی چه قالب خوشملی داری.من عاشق این قالبای ناناسم.مال منم خوشمله؟
آره عسیسم. نانازه. منم لینکت کردم. می سی. بوس
سلام
ممنون که به من سر زدید. مرسی از داستان جدیدت.
با سه اثر از "الکساندر پوشکین" به روزم.
به امید دیدار
من نه عاشق بودم و نه محتاج نگاهی که بلغزد برمن
من خودم بودم و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس می ارزید
من خودم بودم و دستی که صداقت می کاشت
گر چه درحسرت گندم پوسید
من خودم بودم و هر پنجره ای
که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود
و خدا می داند سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود
من نه عاشق بودم و نه دلداده گیسوی
بلندونه آلوده به افکار پلید
من به دنبال نگاهی بودم که مرا از
پس دیوانگیم می فهمید
آرزویم این بود... دور اما چه قشنگ
تا روم تا در دروازه نور
تا شوم چیده به شفافی صبح
سلام من هم لینکت کردم
سلام
وبلاگ خیلی زیبا و کاملی داری ...
به وبلاگ ما هم بیا تا اونجا هم ببینیمت!
منتظرت هستیم .
ستایــــــــــــــشگران
بر خاطر ما گرد ملالی ننشیند
آئینه صبحیم و غباری نپذیریم
ما چشمه نوریم، بتابیم و بخندیم
ما زنده عشقیم، نمردیم و نمیریم
ممنون از حضور گرمتون.
یک آپ دیگر هم دارم. حضور شما مایه دلگرمی است.
سلام
ممنونم از اینکه به وبلاگ ستایشگران اومدید و ۱۶ تا نظر سازنده برام گذاشتید.
اول اینکه وبلاگ ما تک قطبی نیست و از سال ۸۶ که وبلاگ رو زدیم ، به بحث در مورد همه مسائلی پرداختیم.
دوم اینکه خدا رو شکر ما از اون آدماش نبودیم که تو گوشیمون ۱۰۰ تا شماره باشه و یا کار دیگه بکنیم ! همین جوریش یه شماره بود و صادق بودیم ، ضربه اساسی رو خوردیم.
سوم اینکه احترام خانم های با شخصیت همیشه سر جاشه.
چهارم اینکه تو همه دهه ها هم دختر ها و هم پسر های بی معرفت وجود دارن.
پنجم هم اینکه این مطالبی که من نوشتم باید به یه سری دیگه بر بخوره . نه شمایی که حتما حسابت جداست از این فرقه.
ششم هم اینکه باز هم منتظرت هستیم . اگر دوست داشتی بیا و باز هم نظراتت رو بگو. وبلاگ ما به همه نظری احترام میذاره.
هفتم هم اینکه شما انسان بزرگواری هستید. همین یک جمله کافیه.